کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَبَاحُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص َب ْ با ] (اِخ ) وی پدر حسن پیشوای بزرگ اسماعیلیه است .
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صبیح ، زیباروی : کاسات از دست سقاة صباح ، صباح به عشا و رواح به غداة پیوستند. (جهانگشای جوینی ).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن طریف . سمعانی نسبت او را چنین نویسد: صباح بن طریف بن یزیدبن عمربن عامربن ربیعةبن کعب بن ربیعةبن ثعلبةبن سعدبن ضبة. (الانساب ص 349 ورق الف ). واز فرزندان او عبدالحرب بن زیدبن صفوان صباحی است .
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن قیس . ابن عبدربه گوید: وی ازمردم کنده است . (العقد الفرید ج 3 ص 341).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) نام بطنی چند است از قبایل عرب و بطنی است از بنی ضبة. (الانساب سمعانی ).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُ ] (ع ص ) جمیل . زیبا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || (اِ) شعله ٔ قندیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُب ْ با ] (ع ص ) مرد خوب و صاحب جمال . (منتهی الارب ).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ص َ ] (اِخ ) ابن سهل ، مکنی به ابی سهل . تابعی است .
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ص ُ ] (اِخ ) ابن قضاعةبن عبدالأحب بن کعب بن صباح . سمعانی گوید: وی جاهلی است . (الانساب ص 349 ورق الف ).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح .[ ص َ ] (ع اِ) بام . بامداد. نقیض مساء : تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای همی سیاه مسا گرددم سپید صباح . مسعودسعد.ز بس بلندی ظل زمین به من نرسدنه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا. مسعودسعد.شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و ص...
-
صباح
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بامداد. 2 - سپیده دم . 3 - روز. ؛ ~ و مسا صبح و شب . ؛ چند ~چند روز. ؛ هر چند ~ هر چند وقت یک بار.
-
صباح
دیکشنری عربی به فارسی
صبحدم , سحرگاه , بامداد , صبح , پيش از ظهر
-
صباح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ مساء] [قدیمی] sabāh اول روز؛ بامداد.〈 صباح و مسا: [قدیمی] صبح و عصر؛ بامداد و شبانگاه.
-
صباح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَبیح] [قدیمی] sebāh = صبیح