کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَبوح و صبحدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صَبوح و صبحدم
فرهنگ گنجواژه
صبح.
-
واژههای مشابه
-
صبوح
واژگان مترادف و متضاد
۱. بامداد، پگاه، بامدادان، سپیدهدم، صبح، صبحگاه ۲. صبوحی ≠ غبوق
-
صبوح
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند. 2 - (ق .) پگاه .
-
صبوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sabuh هرچیزی که صبح بخورند یا بیاشامند.
-
صبوح
واژهنامه آزاد
شراب صبحگاهی
-
صبوح خوار
لغتنامه دهخدا
صبوح خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ صبوح . آنکه صبوحی خورد : نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران . خاقانی .رجوع به صبوح شود.
-
جستوجو در متن
-
صبحدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] sobhdam ۱. هنگام صبح؛ سپیدهدم؛ بامداد: ◻︎ می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند / به عذر نیمهشبی کوش و گریهٴ سحری (حافظ: ۹۰۲).۲. (قید) در هنگام صبح.
-
صبحدم
لغتنامه دهخدا
صبحدم . [ ص ُ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب )هنگام صبح . سپیده دم . بامداد. بامدادان : بگفتا که امشب بلشکر رسدو یا صبحدم بیگمان دررسد. فردوسی .آسمان نبوت ار مه راچون گریبان صبحدم بشکافت . خاقانی .چون صبحدم از ریحان گلزار پدید آمدریحانی گلگون را بازار پدید آ...
-
نیم شبی
لغتنامه دهخدا
نیم شبی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به نیم شب . (یادداشت مؤلف ). آنچه در نیم شب وقوع یابد. (فرهنگ فارسی معین ). مربوط به نیم شب . در دل شب . در نصف شب : دلا بسوز که سوز تو کارها بکنددعای نیم شبی دفع صد بلا بکند. حافظ.بیار می که چو حافظ مدامم استظهاربه...
-
شکرخواب
لغتنامه دهخدا
شکرخواب . [ش َ ک َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) شادخواب و خواب خوش . (از برهان ). خواب سبک . دِلَّخْم . (ناظم الاطباء). خواب مطبوع . خواب شیرین . (یادداشت مؤلف ). کنایه از خواب خوش باشد. (آنندراج ) (غیاث ). خواب نوشین : عدل از او، با جمال و با آب است ظلم ا...
-
دست بردن
لغتنامه دهخدا
دست بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تصرف کردن . دخالت کردن .- دست از پی چیزی بردن ؛ به کنه آن رسیدن . (آنندراج ).- دست بردن در چیزی ؛ آن را کمی تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). جرح و تعدیل کردن . اضافه و نقصان کردن .- دست بردن در نوشته ای یا خطی...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...