کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَاحِبَيِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن المعلی بن لوذان الزرقی الأنصاری . صاحبی است . و نام او رافع یا حارث یا اوس است . وی دو حدیث از پیامبر صلوات اﷲ علیه آورده است . وفات او در سال 74 هَ . ق . بود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قزوینی رازی معروف به ابن فارس و مکنی به ابوالحسین . او راست : فقه اللغه ٔ صاحبی و آنرا بنام صاحب کرده است . و رجوع به ابن فارس شود.
-
اخرجیة
لغتنامه دهخدا
اخرجیة. [ اَ رَ جی ی َ ] (اِخ ) موضعی است بشام . جریر راست :یقول بوادی الأخرجیة صاحبی متی یَرعَوی قلب النوی المتقاذف .(معجم البلدان ).
-
غمیم
لغتنامه دهخدا
غمیم . [ غ ُ م َی ْ ی ِ ] (اِخ ) آبی است مر بنی سعد را. (منتهی الارب ). جریر گوید : یا صاحبی هل الصباح منیرام هل للوم عواذ لی تفتیر؟انا نکلف بالغمیم حاجةنهیا حمامة دونها و جفیرلیت الزمان لنا یعود بیسره ان الیسیر بذالزمان عسیر.(از معجم البلدان ).
-
ویه
لغتنامه دهخدا
ویه . [ وَی ْه ْ / -وی َ ] (پسوند) پسوندی است دال بر معانی ذیل : 1- تصغیر و استعطاف : بالویه . 2- شباهت و مانندگی : سیبویه ، مشکویه . 3- دارندگی ، صاحبی : برزویه ، دادویه . توضیح اینکه محمد قزوینی «ویه » را معادل «و» (واو تصغیر، ترحیم و استعطاف ) دان...
-
دره
لغتنامه دهخدا
دره . [ دُرْ رَ ] (ع اِ) درة. مروارید بزرگ . (غیاث ). || یک مروارید. مرواریدی درشت و از جنسی خوب . ج ، دُرّات و دُرَر : ای صاحبی که کف جود تو روز بزم خورشید دره ذره و ابرگهر نم است . سوزنی .|| ثمره ٔ علیق . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دریجان
لغتنامه دهخدا
دریجان . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دریگان است . (آنندراج ). ده درجه از هر برجی باشد وبرای هر دریجانی صاحبی از کواکب سبعه هست و میان ایران و روم و هند در ارباب آنها اختلاف باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قانونی در علم هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را به س...
-
شابک
لغتنامه دهخدا
شابک . [ ب ِ ] (اِخ ) جائی است از منازل قضاعه در شام . (معجم البلدان ) : اتعرف بالصحراء شرقی ّ شابک منازل غزلان لها انس اطیباظَللت ُ اریها صاحبی ّ و قداری بها صاحبا من بین غرّ و اشیباً.عدی بن الدقاع (از معجم البلدان ).
-
مسایرت
لغتنامه دهخدا
مسایرت . [ م ُ ی َ رَ] (ع مص ) مسایرة. مسایره . با هم رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). برابر رفتن با کسی : مواکب سعادت صاحبی در مسایرت کواکب سعد دولت ، به در حصن بکر رسید. (جوامعالحکایات ج 1 ص 15). رجوع به مسایرة شود.
-
ایتگینی
لغتنامه دهخدا
ایتگینی . (حامص ) خانه داری . (رشیدی ). خانه داری و صاحبی و خداوندی خانه . (برهان ) (آنندراج ). در فرهنگ دساتیر (ص 234) ایتگینی بر وزن پیش بینی ، خانه داری . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || مالکیت و تصرف و تملک حقیقی . (ناظم الاطباء).
-
انگور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'angur ۱. میوۀ خوشهای با دانههای آبدار و شیرین به رنگها و انواع گوناگون.۲. درخت این میوه؛ تاک؛ مو؛ رَز.〈 انگور عسکری: (زیستشناسی) نوعی انگور که دانههای ریز و پوست نازکِ سبز دارد.〈 انگور صاحبی: (زیستشناسی) نوعی ...
-
ابن شیرین
لغتنامه دهخدا
ابن شیرین . [ اِ ن ُ ؟] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن شیرین البستی ، نزیل غرناطه . ابن بطوطه نام این شاعر ایرانی را بمناسبتی برده و قطعه ٔ ذیل را در مدح غرناطه از او آورده است :رعی اﷲ من غرناطة متبوءًیسر حزیناً او یجیر طریداتبرم منها صاحبی عند ما رأی ...
-
ابوالنار
لغتنامه دهخدا
ابوالنار. [ اَ بُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) سنگ زبرین از دو سنگ آتش زنه و زیرین را ام النار گویند. ذوالرمه راست :و سقط کعین الدیک بارعت صاحبی اباها و میانا لموضعها وکرامشهرة لایمکن الفحل امهااذا هی لم تمسک باطرافها قسرا.و دیگری گوید:و منتوجة من غیر حمل لو...
-
شمط
لغتنامه دهخدا
شمط. [ ش َ م َ ] (اِ) شمد. (یادداشت مؤلف ). نهالی منقش . (لغتنامه ٔ دیوان نظام قاری ) : به کتان و شمط برافرازیم علم از بام این کبود حصار. نظام قاری .خوشا آن شمطها و آن صاحبی هاکه آرند سوغات ما را صواحب . نظام قاری .قسم بداد به سی پاره ٔ درزیان شمطکه...
-
شلنگ زدن
لغتنامه دهخدا
شلنگ زدن . [ ش َ ل َ / ش ِ ل ِ / ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با پا زدن . لگد زدن . شلنگ انداختن : کدام صاحب آن صاحبی که دور عنانش به پشتهای فلک میزند شلنگ ستاره . حکیم زلالی (از آنندراج ).... و در بحر حیرت شلنگ میزدند. (تاریخ گلستانه ).پیک گردون کش ز انجم...