کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صيد السمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صيد السمک
معنی
ماهيگيري , حق ماهيگيري
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صيد السمک
دیکشنری عربی به فارسی
ماهيگيري , حق ماهيگيري
-
واژههای مشابه
-
صید
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکار، طعمه، نخجیر ۲. اقتناص ≠ صیاد
-
صید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← شکار
-
صید
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکار کردن . 2 - (اِ.) شکار. 3 - آن چه که شکار کنند.
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ] (اِخ ) کوه بزرگ و مرتفعی است به یمن در مخلاف جعفر و در قله ٔ آن حصاری است موسوم به سماره . (معجم البلدان ).
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ] (ع اِ) شکار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). آنچه بگیرند از وحش و جز آن . (مهذب الاسماء). شکاری . (مجمل اللغة). نخجیر : جمله صید این جهانیم ای پسرما چو صعوه مرگ بر سان زغن . رودکی .مرا چشم زخمی عجب رو نمودکه دهر آنچنان صیدی از من ربود. فر...
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَیود. رجوع بدان کلمه شود.
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ ص َ ی َ ] (ع مص ) شکار کردن . || سر بلند داشتن از کبر. || کج گردن شدن . (منتهی الارب ).
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید. [ صی / ص َ ی َ] (ع اِ) بیماری است شتران را که بدان بینی آنها آب راند و بدان جهت سر را بلند دارند. (منتهی الارب ).
-
صید
لغتنامه دهخدا
صید.[ ص ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَیود. رجوع به صیود شود.
-
صید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَید] seyd ۱. شکار کردن.۲. (اسم) = شکار〈 صید حرم: [قدیمی] جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است: ◻︎ دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / وزآنچه با دل ما کردهای پشیمان باش (حافظ: ۵۵۲).〈 صید ش...
-
صَيْدُ
فرهنگ واژگان قرآن
شکار کردن - صید کردن -صيد - شکار ( مصدري است که به معناي مفعول یعنی "صيد شده " نیز می آید)
-
صید
دیکشنری فارسی به عربی
غراب , مقلع الحجارة
-
صید
واژهنامه آزاد
گرفتن