کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صؤبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صؤبة
لغتنامه دهخدا
صؤبة. [ ص ُءْ ب َ ] (ع اِ) انبار گندم و ذخیره ٔ آن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
صوبه
لغتنامه دهخدا
صوبه . [ ص َ ب َ ] (ع اِ) مملکت و کشور و دیار که مشتمل بر اضلاع و پرگنه جات مختلف باشد مثل صوبه ٔ بنگاله و صوبه ٔ بهار و صوبه ٔ اوده . (آنندراج ).
-
صوبة
لغتنامه دهخدا
صوبة. [ ص َ ب َ ] (اِخ ) نام اسب عباس بن مرداس . (منتهی الارب ).
-
صوبة
لغتنامه دهخدا
صوبة. [ب َ ] (ع اِ) توده و انبار. (منتهی الارب ). هر چیز فراهم شده ، و گفته اند طعام فراهم شده . (از اقرب الموارد). گردشده . کودشده . توده گشته . || انبار هر چیزی یا انبار گندم و خرمادان بزرگ . (منتهی الارب ).
-
صوبة
لغتنامه دهخدا
صوبة. [ص َ ب َ ] (اِخ ) نام اسب حسان بن مرة. (منتهی الارب ).
-
صوبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صَوبَة] [قدیمی] so[w]be ناحیه؛ منطقه.
-
صوبه دار
لغتنامه دهخدا
صوبه دار. [ ص َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ صوبه . حاکم وفرمانروای صوبه : ناصرخان حاکم و صوبه دار آن مملکت روانه ٔ جلال آباد و از آنجا به پیشاور... آمد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 77). رجوع به صوبه شود.
-
صوبه داری
لغتنامه دهخدا
صوبه داری . [ ص َ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) عمل صوبه دار. فرمانداری . حکومت و فرمانفرمائی صوبه . رجوع به صوبه شود.
-
صوبه دار
فرهنگ فارسی معین
(صَ بِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) حاکم .
-
صوبه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] so[w]bedār حاکم؛ والی؛ فرماندار.
-
جستوجو در متن
-
سیلو
واژگان مترادف و متضاد
۱. انبار گندم ۲. صوبه، مخزن
-
رحوب
لغتنامه دهخدا
رحوب . [ رَ ] (اِخ ) پدر عزیز شهریار صوبه بود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
باسفاق
لغتنامه دهخدا
باسفاق . (اِ) به محاوره ٔ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار که آنرا بزبان انگریزی «ویس رای » گویند. شحنه . (آنندراج ).اما صحیح کلمه باسقاق است . و رجوع به باسقاق شود.