کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صول
/so[w]l/
معنی
حمله کردن؛ حمله.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ] (اِخ ) لفظی عجمی است و در عرب آنرا اصلی نیست . شهریست در بلاد خزر در نواحی باب الابواب و آن دربند است . (معجم البلدان ).
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ] (ع اِ) لقب پادشاه جرجان است . (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 264). لقب عام ملوک دهستان . (آثار الباقیه از یادداشت بخط مؤلف ).
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ص َ ] (اِخ ) قریه ای است به نیل در اول صعید. (معجم البلدان ).
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ص َ ] (ع مص ) حمله کردن بر حریف خود و زیادتی نمودن . (منتهی الارب ). حمله بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (دهار) : صدهزاران گور ده شاخ ودلیرچون عدم باشد به پیش صول شیر. مولوی .|| کشتن کسی را. || راندن خر ماده یا گله ٔ خر کره را. ||...
-
صول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَول] [قدیمی] so[w]l حمله کردن؛ حمله.
-
واژههای مشابه
-
ابن صول
لغتنامه دهخدا
ابن صول . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالفضل عمربن مسعده وزیر، مأمون بواسطه ٔ دها و تدبیر نزد خلیفه مکانتی داشته و عموزاده ٔ صولی ابراهیم بن عباس شاعر مشهور است و در سال 217 هَ .ق . بشهر اذنه درگذشته است .
-
واژههای همآوا
-
ثول
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] (مص ل .) احمق شدن ، دیوانه شدن .
-
سول
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = سور: اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.
-
سول
فرهنگ فارسی معین
(سَ وَ) (اِ.) ناخن پای شتر.
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . (اِ) رنگ خاکستری مایل مر اسب و استر و خرالاغی را که خط سیاهی از کاکل تا دم کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ خاکستری مایل بسیاهی در اسب و اشتر که نامبارک شمارند. (آنندراج ) : آن یکی عیسی آن یکی خرسول وآن دگر خضر و آن چهارم غول . سنایی .|| ناودان . ...
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . [ س َ وَ ] (اِ) ناخن پای شتر که آنرا به عربی فرسن خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || سم میش و بز و گوسفند و جز آن . (ناظم الاطباء). سبل . (فرهنگ رشیدی ) : ای آنکه می برد به سفر ناقه ٔ ترامحکم نهاد گشته سولهاش لعل فام .ابن یمین (از آنندراج ).
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . [ س َ وَ ] (اِمص ) سستی و فروهشتگی زیر ناف . سستی و فروهشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ثول
لغتنامه دهخدا
ثول . [ ث َ] (ع اِ) گروه زنبوران عسل . (واحد از لفظ خود ندارد). || نر از زنبور عسل . || خانه ٔ زنبوران عسل . || شوره ٔ درخت . || نره ٔ شتر. || غلاف نره ٔ شتر. ج ، اثوال .