کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صوفی شگفتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صوفی آباد
لغتنامه دهخدا
صوفی آباد. (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در هفت هزارگزی شمال باختر کرج و سه هزارگزی شمالی راه شوسه ٔ کرج به قزوین . این دهکده در دامنه واقع و هوای آن معتدل است . 43 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخانه ٔ کرج . محصول آ...
-
صوفی احمد
لغتنامه دهخدا
صوفی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزاروپانصد گزی خاور قره آغاج و 32 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . این دهکده کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است . 185 تن سکنه دارد. آب آن از ر...
-
صوفی افکن
لغتنامه دهخدا
صوفی افکن . [اَ ک َ ] (نف مرکب ) از پا درافکننده ٔ صوفی . مست کننده ٔ صوفی . آنچه صوفی را از خود بیخود کند : می صوفی افکن کجا میفروشندکه در تابم از دست زهد ریائی . حافظ.رجوع به صوفی شود.
-
صوفی بله
لغتنامه دهخدا
صوفی بله . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 70 هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور. دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
صوفی ترخان
لغتنامه دهخدا
صوفی ترخان . [ ت ُ] (اِخ ) اسماعیل . رجوع به اسماعیل صوفی ترخان شود.
-
صوفی سوز
لغتنامه دهخدا
صوفی سوز. (نف مرکب ) سوزاننده ٔ صوفی . از پا درافکننده ٔ صوفی . مست و بیخود کننده ٔ صوفی : شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد بردلبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم .حافظ.
-
صوفی طبع
لغتنامه دهخدا
صوفی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) صوفی طبیعت . صوفی نهاد : مانده من با نگار صوفی طبعآن بصد جان صافی ارزنده . سوزنی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
-
صوفی کانی
لغتنامه دهخدا
صوفی کانی . (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه ، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری هشتیان ... هوای آن سردسیر و سالم است . 28 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی اس...
-
صوفی کندی
لغتنامه دهخدا
صوفی کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در 25 هزارگزی شمال باختری خوی و شش هزار و پانصد گزی جنوب باختری شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . این دهکده کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است . 64 تن سکنه دارد.آب آن از چش...
-
صوفی محله
لغتنامه دهخدا
صوفی محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، واقع در 3 هزارگزی جنوب باختری شهسوار و 1 هزارگزی راه فرعی شهسوار به گلیجان . این دهکده در جلگه واقع و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 160 تن سکنه دارد. آب آن از رو...
-
صوفی مشرب
لغتنامه دهخدا
صوفی مشرب . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) صوفی روش . صوفی مسلک . آنکه به طریق صوفیان رود. رجوع به صوفی و صوفیه شود.
-
صوفی وار
لغتنامه دهخدا
صوفی وار. (ص مرکب ، ق مرکب ) صوفی مانند. بکردار صوفی . مانند صوفی : چو دختر انده من دید سخت صوفی وارسه روز عده ٔ عالم بداشت پس بگذشت . خاقانی .و صوفی وار پای افزار میگشاد.... (سندبادنامه ص 178).عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام پیمانه ولی منعش نمیکردم که ص...
-
صوفی وش
لغتنامه دهخدا
صوفی وش . [ وَ ] (ص مرکب ) صوفی مانند. شبیه به صوفی . متصوف : از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم به یک کرشمه ٔ صوفی وشم قلندر کن . حافظ.درین صوفی وشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دردنوشان .حافظ.
-
یحیی صوفی
لغتنامه دهخدا
یحیی صوفی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن جعفربن علی کذاب ، از سادات حسینیه ٔ قم است . صاحب تاریخ قم آرد: پسران جعفربن علی الکذاب از بریهه میراث گرفتند.چون بریهه به قم وفات یافت ایشان به قم آمدند و ترکه ٔ او برداشتند... و یحیی صوفی به قم اقامت کرد و به می...
-
ابوالحسن صوفی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن صوفی . [اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲ خباقی . زاهدی معروف از مردم خباق ، قریه ای به مرو. او در عراق و شام حدیث شنود و از ابوسعد اسماعیل بن عبدالقاهر جرجانی و ابوالحسن طوری روایت کند و ابوسعدبن سمعانی از وی روایت آرد. وفات وی به ...