کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صوف
/suf/
معنی
۱. پشم.
۲. لباس پشمی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پشم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صوف
واژگان مترادف و متضاد
پشم
-
صوف
لغتنامه دهخدا
صوف . (ع اِ) پشم گوسفند. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ علائی ) (مهذب الاسماء). پشم ، عِهْن . ج ، اَصواف . پشم بعضی حیوانات . (غیاث اللغات ). در اختیارات بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و پشم سوخته خشک بو...
-
صوف
لغتنامه دهخدا
صوف . [ ] (اِخ ) زمینی که شاؤل در آنجا وارد گشته و در یکی از شهرهای غیرمذکور آن سموئیل را ملاقات نمود. (اول سموئیل 9:5 و 6) و محققین و دانشمندان غالباً در این سفر شاؤل حیران و متفکرند و بهیچوجه معلوم نیست که از کجا شروع نموده به کجا منتهی میشود و ب...
-
صوف
لغتنامه دهخدا
صوف . [ ] (اِخ ) لاوی قهائی که یکی از اجداد شموئیل بود. (اول سموئیل 1:1 و اول تواریخ ایام 6:35) (قاموس کتاب مقدس ).
-
صوف
لغتنامه دهخدا
صوف . [ ص َ ] (ع مص ) بسیارپشم شدن گوسپند. (منتهی الارب ). بسیارپشم شدن گوسفند پس از اندکی . (تاج المصادر بیهقی ). || میل کردن و به یکسو رفتن تیر از نشانه . (منتهی الارب ). کژ شدن تیر از نشانه . (تاج المصادر بیهقی ).
-
صوف
لغتنامه دهخدا
صوف . [ ص َ وِ ] (ع ص ) قچقار بسیارپشم . (منتهی الارب ).
-
صوف
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) پشم ، از جنس پشم .
-
صوف
دیکشنری عربی به فارسی
پشم گوسفند وجانوران ديگر , پارچه خوابدار , خواب پارچه , پشم چيدن از , چاپيدن , گوش بريدن , سروکيسه کردن , پشم , جامه پشمي , نخ پشم , کرک , مو
-
صوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] suf ۱. پشم.۲. لباس پشمی.
-
واژههای مشابه
-
صوف البحر
لغتنامه دهخدا
صوف البحر. [ فُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) چیزیست شبیه به پشم که از صدف بزرگی در بحر مغرب گرفته میشودو ضماد او در قطع خون و اسهال سریعالاثر دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مفردات ابن بیطار شود.
-
صوف الحجامین
لغتنامه دهخدا
صوف الحجامین . [ فُل ْ ح َج ْ جا ] (ع اِ مرکب ) اسفنج . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسفنج شود.
-
صوف پوش
لغتنامه دهخدا
صوف پوش . (نف مرکب ) آنکه صوف پوشد. پشمینه پوش . صوفی : که زنهار ازین کژدمان خموش پلنگان درنده ٔ صوف پوش . سعدی .برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از نهنگان خالی خروش . سعدی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
-
صوف پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] sufpuš کسی که جامۀ پشمی بر تن میکند؛ پشمینهپوش.
-
صاف و صوف
فرهنگ گنجواژه
تمیز، صاف،مرتب.