کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورتحساب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hesāb ۱. شمردن؛ شماره کردن.۲. (اسم) شماره؛ اندازه.۳. (اسم) (ریاضی) علمی که دربارۀ اعداد، ارقام، و قواعد حسابداری بحث میکند.〈 حساب جُمَّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آنها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ما...
-
حِسَابِ
فرهنگ واژگان قرآن
حساب - حساب رسي
-
حساب
دیکشنری فارسی به عربی
حساب , حکاية , هبة
-
حساب
واژهنامه آزاد
حخس+آب = حساب ، حخساب - هساپ حخس haxs=شمردن count اَحخسته ahaxsta = ناشمرده | a+haxs+ta=نا+شمار+ده پسوند اب/آپ همتای able = شدنی، ساختنی حخس (اوستایی) شمارش - شمردن افتادن خ از واژگان اوستایی در نخسب-نسب-نصب و چخشم-چشم نیز دیده می شود.
-
electronic bill
صورتحساب الکترونیکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] صورتحساب و اطلاعات مربوط به پرداخت وجه بهصورت الکترونیکی متـ . ایـ صورتحساب e-bill
-
voyage account
صورتحساب سفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] شرح هزینهها و درآمدهای سفر دریایی یک کشتی در پایان یک سفر
-
freight account
صورتحساب فرست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] صورتحسابی که خط کشتیرانی یا صاحب کشتی به فرستندۀ کالا تسلیم میکند و علاوه بر کل مبلغ پرداختی، نحوۀ محاسبۀ آن را نیز مطابق با شروط قرارداد و هزینههای دلالی و دیگر هزینهها شامل میشود
-
e-bill
ای ـ صورتحساب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← صورتحساب الکترونیکی
-
صورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت ۲. فرم، لفظ ۳. سیاهه، لیست ۴. پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش ≠ معنی
-
صورت
فرهنگ واژههای سره
چهره، رخسار
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج ، غلات . نیشکر. مختصر پنبه و صیفی کاری اس...
-
صورت
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . صورة ] (اِ.) 1 - سیما، شکل . 2 - رخسار. 3 - پیکره ، نقش . 4 - ظاهر. 5 - کیفیت ، چگونگی . 6 - فهرست ، لیست ، سیاهه . 7 - در ریاضی بخشی از یک کسر که در بالای خط کسری نوشته می شود. 8 - چگونگی ، کیفیت .
-
صورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر] surat ۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.۲. روی؛ رخسار.۳. [قدیمی] پیکر.۴. [قدیمی] نقش.〈 صورت برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.۲. [قدیمی] نقاشی کردن.〈 صورت دادن: (مصدر متعدی) [م...
-
صورت
دیکشنری فارسی به عربی
اشارة , دمية , سمت , شکل , فاتورة , قائمة , لفة , مرحلة , وجه , وسام