کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صورت
/surat/
معنی
۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.
۲. روی؛ رخسار.
۳. [قدیمی] پیکر.
۴. [قدیمی] نقش.
〈 صورت برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]
۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.
۲. [قدیمی] نقاشی کردن.
〈 صورت دادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. انجام دادن؛ کاری را به پایان رساندن.
۲. [قدیمی] چیزی را بهصورت و شکلی درآوردن؛ شکل دادن.
〈 صورت ذهنی: [مقابلِ صورت خارجی] ‹صورت ذهنیه› صورتی از کسی یا چیزی که در ذهن شخص درآید؛ انتزاعی.
〈 صورت ظاهر: آنچه از ظاهر کسی یا چیزی به چشم درمیآید؛ ظاهر حال.
〈 صورت فلکی (نجومی): (نجوم) مجموع چند ستاره که بهصورت انسان، حیوان، یا چیزی فرض شده باشد، مانند دب اصغر و دب اکبر.
〈 صورت کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)
۱. تصویر ساختن؛ نقاشی کردن: ◻︎ هنر باید که صورت میتوان کرد / به ایوانها در از شنگرف و زنگار (سعدی: ۱۵۹).
۲. (مصدر متعدی) پنداشتن؛ تصور کردن.
۳. (مصدر لازم) [مجاز] چیزی را خلاف واقع نمودن؛ گزارش دروغ دادن.
۴. (مصدر لازم) ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر.
〈 صورت کشیدن: [قدیمی] = صورت کردن
〈 صورت گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] انجام یافتن کاری یا معاملهای.
〈 صورتهای شمالی: (نجوم) صورتهای فلکی که در نیمکرۀ شمالی دیده میشود.
〈 صورتهای جنوبی: (نجوم) صورتهای فلکی که در نیمکرۀ جنوبی دیده میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت
۲. فرم، لفظ
۳. سیاهه، لیست
۴. پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش ≠ معنی
برابر فارسی
چهره، رخسار
فعل
بن گذشته: صورت پذیرفت
بن حال: صورت پذیر
دیکشنری
catalog, catalogue, countenance, expression, facade, façade, face, form, likeness, list, schedule, shape, snoot, variant, version
-
جستوجوی دقیق
-
صورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت ۲. فرم، لفظ ۳. سیاهه، لیست ۴. پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش ≠ معنی
-
صورت
فرهنگ واژههای سره
چهره، رخسار
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج ، غلات . نیشکر. مختصر پنبه و صیفی کاری اس...
-
صورت
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . صورة ] (اِ.) 1 - سیما، شکل . 2 - رخسار. 3 - پیکره ، نقش . 4 - ظاهر. 5 - کیفیت ، چگونگی . 6 - فهرست ، لیست ، سیاهه . 7 - در ریاضی بخشی از یک کسر که در بالای خط کسری نوشته می شود. 8 - چگونگی ، کیفیت .
-
صورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر] surat ۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.۲. روی؛ رخسار.۳. [قدیمی] پیکر.۴. [قدیمی] نقش.〈 صورت برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.۲. [قدیمی] نقاشی کردن.〈 صورت دادن: (مصدر متعدی) [م...
-
صورت
دیکشنری فارسی به عربی
اشارة , دمية , سمت , شکل , فاتورة , قائمة , لفة , مرحلة , وجه , وسام
-
صورت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: düm طاری: düm طامه ای: ru طرقی: čendüm کشه ای: čemodum نطنزی: čam-o dim
-
واژههای مشابه
-
facial region
ناحیۀ صورت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای که قسمتهای مختلف صورت مثل کاسۀ چشم و گونه و بینی و چانه و لب را در بر میگیرد
-
صورت آفریدن
لغتنامه دهخدا
صورت آفریدن . [ رَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) خلق کردن . پدید کردن . ابداع . بوجود آوردن . رجوع به صورت و صورت آفرین شود.
-
صورت احوال
لغتنامه دهخدا
صورت احوال . [ رَ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) محضر و قباله که برای اثبات دعوی به مُهر و دستخط ثقات مرتب سازند. (از آنندراج ) : آنجا که جلوه ٔ تو ز رخ پرده افکندرنگ از عذارصورت احوال می پرد.تأثیر (از آنندراج ).
-
صورت انگیختن
لغتنامه دهخدا
صورت انگیختن . [ رَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) صورت آفریدن . ابداع . نقش بستن . نقاشی کردن : فکرت من در تو نیست در قلم قدر توست کو بتواند چنین صورتی انگیختن . ؟رجوع به صورت ، صورت آفرین و صورت آرا شود.
-
صورت برکشیدن
لغتنامه دهخدا
صورت برکشیدن . [ رَ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نقاشی . صورت کشیدن . صورت نگاشتن . نقاشی کردن : صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری .سعدی .
-
صورت بستن
لغتنامه دهخدا
صورت بستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصور. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). به تصور درآمدن .به اندیشه گذشتن . بفکر آمدن . پنداشتن : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب کالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ...