کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صوب
/so[w]b/
معنی
[قدیمی]
۱. جهت؛ طرف؛ جانب.
۲. ناحیه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آهنگ، راستا، سمت، سو، طرف، ناحیه
۲. درست
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهنگ، راستا، سمت، سو، طرف، ناحیه ۲. درست
-
صوب
لغتنامه دهخدا
صوب . [ ص َ ] (ع مص ) فرودآمدن باران . (منتهی الارب ). باران باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن از بالا به نشیب . (منتهی الارب ). از بالا درنشیب آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قصد کردن . آهنگ نمودن . || به هدف رسیدن تیر. || (اِ) قصد. آهنگ . || ب...
-
صوب
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرف . 2 - ناحیه . 3 - (ص .) راست ، درست .
-
صوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صَوب] so[w]b [قدیمی]۱. جهت؛ طرف؛ جانب.۲. ناحیه.
-
واژههای همآوا
-
ثوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیراهن، پیرهن، تنپوش، جامه ۲. رفتار، روش، عمل
-
ثوب
فرهنگ فارسی معین
(ثُ) [ ع . ] (اِ.) جامه ، لباس .
-
سوب
لغتنامه دهخدا
سوب . [ ] (اِ) آب . (ناظم الاطباء). بزبان خوارزمی آب را گویند. (فرهنگ رشیدی ). رجوع به سوپ شود.
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن تَلدة. مردی بود درازعمر. و او راست : شعر در روز قادسیه و از بنووالبه است . (تاج العروس ).
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن شحمه ٔ تمیمی ملقب به مجیرالطیر. و او ست که حاتم طی را اسیر کرد. (تاج العروس ).
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن النار. شاعری جاهلی است . (تاج العروس ).
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (ع اِ) جامه . لباس . لبس . لبوس . ملبس : پوشیدنی . پوشاک . پوشش : اصاروا الجو قبرک واستنابواعن الاکفان ثوب السافیات هر که ثوبی با تن عاری دهددر دو عالم ایزدش یاری دهد. عطار.و گویند: فی ثوبی ابی ان افیه ؛ یعنی برذمه ٔ من و پدر من است وفا...
-
ثوب
لغتنامه دهخدا
ثوب . [ ث َ ] (ع مص ) ثؤوب . ثَوبان . بازگشتن بعد از رفتن . || گرد آمدن مردم . || گرد آمدن آب بعد از آنکه رفته بود. || پر آب گردیدن حوض و ظرف و مانند آن یا قریب به پری رسیدن . || سرزنش کردن کسی را بر کار بد. || جامه کشیدن از بیمار. || فربه شدن بعد ا...
-
ثوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] so[w]b جامه؛ لباس؛ پوشاک.〈 ثوب مشطب: [قدیمی] جامۀ خطدار.
-
ثُوِّبَ
فرهنگ واژگان قرآن
پاداش داده شد