کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صواغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صواغ
/savvāq/
معنی
‹صیّاغ› [قدیمی]
۱. ریختهگر.
۲. سخنپرداز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صواغ
لغتنامه دهخدا
صواغ . [ ص َوْ وا ] (ع ص )زرگر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || ریخته گر. رجوع به صائغ شود. || دروغگو. (منتهی الارب ). الکذاب و المزور الکلام . (اقرب الموارد).
-
صواغ
لغتنامه دهخدا
صواغ . [ ص ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ صائغ. رجوع به صائغ شود.
-
صواغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] savvāq ‹صیّاغ› [قدیمی]۱. ریختهگر.۲. سخنپرداز.
-
واژههای همآوا
-
سواغ
لغتنامه دهخدا
سواغ . [ س َ ] (ع مص ) آسان به گلو فروشدن شراب . (ناظم الاطباء): سغت الشراب ؛ آسان به گلو فروبردم شراب را. (منتهی الارب ).
-
سواق
لغتنامه دهخدا
سواق . [ س َوْ وا] (ع ص ) پست فروش . (دهار). این انتساب سویق است که پست فروش را میرساند. (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
-
سواق
لغتنامه دهخدا
سواق . [ س ُوْ وا ] (ع ص ) درازساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شکوفه ٔ خرما وقتی که بمقدار یک شبر برآمده باشد. || هر گیاه که بر ساق روید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
صواغون
لغتنامه دهخدا
صواغون . [ ص َوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَوّاغ در حالت رفعی . رجوع به صواغ شود.
-
صائغ
لغتنامه دهخدا
صائغ. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازصوغ . زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). || ریخته گر. ج ، صاغَة. صواغ . صیاغ .
-
دروغگوی
لغتنامه دهخدا
دروغگوی . [ دُ] (نف مرکب ) دروغگو. دروغ گوینده . آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن . افاک . (دهار). اَلمَعی ّ. تِکِذّاب . (منتهی الارب ). خَرّاص . (دهار). دَجّال . رُهدون . زَرّاق . سَدّاج . سَرّاج . سَنوب . سَوهق . سَهْوق . صَواغ . عُثر. عجری ّ. غموض ا...
-
زرگر
لغتنامه دهخدا
زرگر. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) بمعنی زرساز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). (از: «زر» + «گر»، پسوند صنعت و شغل ). کسی که با زر کار کند. آن که آلت زرین سازد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صیاغ . صواغ . صائغ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بمعنی اعم آنکه ادوات از...