کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صواب بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تحری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taharri ۱. درنگ کردن؛ تٲمل کردن.۲. در طلب امر بهتر و صوابتر بودن؛ جستجو کردن رٲی صوابتر و درستتر.۳. حقیقتجویی.
-
راست بودن
لغتنامه دهخدا
راست بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقابل کج بودن و خم بودن . مستقیم بودن . استقامت داشتن : از کجی افتی به کم و کاستی از همه غم رستی اگر راستی . نظامی . || مساوی بودن ؛ برابر بودن : ازجعفر صادق (ع ) روایت کرده اند که : «سواء لمن خالف هذاالامر صلی ام زنا» ی...
-
استیفاق
لغتنامه دهخدا
استیفاق . [ اِ ] (ع مص ) توفیق خواستن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). توفیق خواستن از خدای . توفیق جستن .(منتهی الارب ). || بر صواب بودن در حجت .
-
خارجة
لغتنامه دهخدا
خارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن عمرو. حلیف آل ابی سفیان . ابن منده از طریق عبدالحمیدبن جعفر حلیف ابی سفیان بودن را در باره ٔ او روایت کرده است ولی صواب آن است که ابن بهرام از شهربن حوشب حلیف بودن را نقل کرده است چه او می گوید: خارجةبن عمرو (آن خارجةبن ع...
-
عزیزاً
لغتنامه دهخدا
عزیزاً. [ع َ زَن ْ ] (ع ق ) مکرماً. در حال عزیز بودن . در حال عزت . با ارجمندی : پسر علی ... امروز عزیزاًو مکرماً برجایست به غزنین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). صواب آن است که عزیزاً و مکرماً بدان قلعت مقیم میباشد با همه قوم و خویش . (تاریخ بیهقی چ فی...
-
اصابت
لغتنامه دهخدا
اصابت . [ اِ ب َ ] (ع مص ) اصابة. رسیدن تیر نشانه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصابة تیر شکار را؛ آهنگ کردن و نگذشتن از آن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). به هدف خوردن . تیر به نشانه رسیدن . برسیدن تیر. || برآمدن . خلاف اصعاد است . (منتهی الا...
-
پرت
لغتنامه دهخدا
پرت . [ پ َ ] (ص ) در تداول عوام ، سخن ناروا و نا به وجه . چرند و پرند. پرت و پلا. ترت و پرت . || از راه به یکسو شو! بَرد! : در زمانیشان بسازد تَرت و مَرت کس نیارد گفتنش از راه پرت ! مولوی . || منحرف از صواب .- از مرحله پرت بودن ؛ از موضوع سخن یا از...
-
مواظبت
لغتنامه دهخدا
مواظبت . [ م ُ ظَ / ظِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) پیوستگی و مراقبت و همیشگی و مداومت . ملازمت و توجه و اشتغال . (ناظم الاطباء). پیوسته بودن بر کاری . لازم گرفتن . محافظت . مراقبت . تیمار داشتن . (یادداشت مؤلف ) : در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم . (کلیل...
-
ملازمت
لغتنامه دهخدا
ملازمت . [ م ُ زَ / زِ م َ ] (از ع ، مص ) پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، اشتغال ومواظبت و پیوسته بودن در کار و ثبات قدم و پابرجایی . (ناظم الاطباء). ملازمة. لازم گرفتن . جدا نشدن . منفک نشدن : به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا ه...
-
کارآزمای
لغتنامه دهخدا
کارآزمای . [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) تجربه کننده . مجرب .تجربه کار. ممارس . کارآزمود. کارآزموده : چو گیو و چو رهام کارآزمای چو گرگین و خرّاد فرخنده رای . فردوسی .همی خواهداین پیر کارآزمای که ترکان بجنگ اندر آرند پای . فردوسی .همی گفت کای باب کارآزمای چر...
-
روی داشتن
لغتنامه دهخدا
روی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). جسارت و پررویی داشتن . پررو بودن . خجالت نکشیدن .- روی چیزی داشتن ؛ جسارت روبروی شدن با آن را داشتن بدون شرم و غیره : رخ از آب زمزم نشویم ازیراکه آلوده ام روی زمزم ندارم . خاقانی .هوادار ...
-
اصرار
لغتنامه دهخدا
اصرار. [ اِ ] (ع مص ) اصرار اسب و خر به گوشش ؛ راست کردن آنرا برای شنیدن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). راست کردن اسب گوش را تا بشنود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دو گوش راست کردن اسب . (تاج المصادر بیهقی ). || اصرار سنبل ؛ آما...
-
تحری
لغتنامه دهخدا
تحری . [ ت َ ح َرْ ری ] (ع مص ) قصد کردن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام ). توخی و تعهد. (منتهی الارب ). و منه قوله ُتعالی : فاولئک تحروا رشداً. (قرآن 14/72). (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || قصد کردن بسوی قبله . (غیاث ...
-
حصافت
لغتنامه دهخدا
حصافت . [ ح َ ف َ ] (ع اِمص ) استواری خرد. استوارخرد شدن . خردمندی . تمام خرد شدن . (دهار). محکم عقل بودن . استواری عقل . (غیاث ). محکمی عقل . جودت رای .متانت رای . تمام خردی . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). قوی رایی . تمام خرد و قوی رای شدن . تمام خرد...
-
تیقظ
لغتنامه دهخدا
تیقظ. [ ت َ ی َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بیدار شدن و بیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در مو...