کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صواب
/savāb/
معنی
۱. [مقابلِ خطا] راست و درست؛ حق.
۲. [قدیمی] لایق؛ سزاوار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درستی، راست، راستی
۲. درست، صحیح
۳. سزاوار
۴. بجا، معقول ≠ خطا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صواب
واژگان مترادف و متضاد
۱. درستی، راست، راستی ۲. درست، صحیح ۳. سزاوار ۴. بجا، معقول ≠ خطا
-
صواب
لغتنامه دهخدا
صواب . [ ص َ ] (اِخ ) امیر ظهیرالدین ابراهیم . چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت ، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243).
-
صواب
لغتنامه دهخدا
صواب . [ ص َ ] (ع ص )راست . درست . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). مصلحت . ضد خطا : نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب . فردوسی .گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی )...
-
صواب
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست و درست . 2 - سزاوار.
-
صواب
دیکشنری عربی به فارسی
صحت , درستي
-
صواب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] savāb ۱. [مقابلِ خطا] راست و درست؛ حق.۲. [قدیمی] لایق؛ سزاوار.
-
واژههای مشابه
-
صواب آمدن
لغتنامه دهخدا
صواب آمدن . [ ص َ م َ دَ ] (مص مرکب ) درست آمدن . درست بودن . بجا بودن . مصلحت آمدن : امیر گفت : سخت صواب آمد. (تاریخ بیهقی ).صواب آید روا داری پسندی که وقت دستگیری دست بندی . نظامی .چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش . نظامی .ورأی...
-
صواب بودن
لغتنامه دهخدا
صواب بودن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) راست بودن . درست بودن . مصلحت بودن : صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). خوارزمشاهی گفت : این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم : این صواب بود. (تاریخ بیهقی ). مرا این جا مقام صواب نب...
-
صواب جستن
لغتنامه دهخدا
صواب جستن . [ ص َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جستجو کردن آنچه را که درست و صحیح است در رأی و روش و دیگر چیز. تحری .
-
صواب دیدن
لغتنامه دهخدا
صواب دیدن . [ ص َ دی دَ ] (مص مرکب ) مصلحت دیدن . صَلاح دیدن .درست دانستن . استوار دانستن . تصویب کردن : آخر گفتند طغرل را که مهتر ما توئی بر هرچه تو صواب دیدی ، ما کار میکنیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب کرد صراحی طلب ...
-
صواب شمردن
لغتنامه دهخدا
صواب شمردن . [ ص َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) راست دانستن . درست دانستن . به مصلحت دانستن چیزی را. استصواب . تصویب . رجوع به صواب شود.
-
صواب کردن
لغتنامه دهخدا
صواب کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درست کار کردن . صحیح کار کردن .کار نیک کردن . مقابل خطا کردن . رجوع به صواب شود.
-
صواب گفتن
لغتنامه دهخدا
صواب گفتن . [ ص َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درست گفتن . صحیح گفتن . بواقع گفتن . بحقیقت گفتن . تسدید. اصابة. مقابل خطا گفتن : بنطق آدمی بهتر است از دواب دواب از تو به گر نگوئی صواب . سعدی .رجوع بصواب و صوابگوی شود.
-
صواب نمودن
لغتنامه دهخدا
صواب نمودن . [ ص َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) راست آمدن . درست آمدن . درست بودن . راست نمودن . درست نمودن . مصلحت دیدن . استوار بودن . بجا بودن : صواب آن نمودکه خواجه ٔ فاضل ابوالقاسم احمدبن الحسن را... فرمودیم تا بیاورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ...