کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی . [ ص َ هَن ْ ] (ع مص ) رسیدن جراحت به کسی و زهیدن آب از آن . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی . [ ص ُ هی ی ] (اِخ ) نام اسب نمربن تولب است . (منتهی الارب ).
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی .[ ص ُ هَن ْ ] (ع اِ) ج ِ صَهوَة. رجوع به صهوة شود.
-
واژههای همآوا
-
سهی
فرهنگ نامها
(تلفظ: sohi) (عربی) ممالِ سُها (= سُها) ، ← سُها .
-
سهی
واژگان مترادف و متضاد
۱. راست، صاف، راستقامت، کشیده ≠ کژ ۲. تازه، نوجوان
-
صحی
واژگان مترادف و متضاد
بهداشتی
-
سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َ حا ] (ع اِ) سحاء. سحاءة : خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت نبشته هاش موالید و آسمانْش سحی . ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 454).سایه ٔ عدل او کشیده طناب نامه ٔ فتح او گشاده سحی . ابوالفرج رونی .رجوع به سحاء و سحاءة شود.
-
سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َح ْی ْ ] (ع مص )خراشیدن گل را و رندیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گل از زمین خاریدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || رندیدن کاغذ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کاویدن ، خدرک آتش را. (منتهی الارب ). ||...
-
صحی
لغتنامه دهخدا
صحی . [ ص ِح ْ حی ] (ع ص نسبی ) منسوب به صحت . درخور بودن از نظر صحت و بهداشت .
-
سحی
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . سحاء ] (اِ.) مُهرِ نامه ، نشان نامه .
-
سهی
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص .) 1 - راست ، راست رسته . 2 - تازه .
-
سهی
لغتنامه دهخدا
سهی . [ س َ ] (ص ) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان ). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث ) : بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فردوسی .رجوع به سرو سهی شود. || تازه و نوچه و نوجان ....
-
سهی
لغتنامه دهخدا
سهی . [ س ُ ها ] (اِخ ) نام ستاره ای : حکم او مالک قلوب و رقاب رای او افسر سهیل و سهی . ناصرخسرو.رجوع به سها شود.
-
سهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sahi راست و بلند: ◻︎ چندان بود کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).