کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن علی ارغیانی . وی در عصر خود پیشوای مردمان بود و در دانش و زهد مرتبتی عظیم داشت . مدتی در محضر شیخ ابوعلی سنجی به استفادت اشتغال جست ، پس بمدرس قاضی حسین بن محمد مرورودی حاضر شد. فنون علوم بر وی قرائت نمود و روزگاری ملازم او گ...
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان بن محمدبن سلیمان صعلوکی نیشابوری ، مکنی به ابن طبیب فقیه شافعی وفات 404 هَ . ق . او راست المذهب . (کشف الظنون ص 1645). رجوع به نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 313 شود.
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن یزید جشمی . رجوع به ابوحاتم سجستانی شود.
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی ، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن . و کتبی بسیار در مثالب عرب نوشته . و ابوعثمان جاحظ به براعت و فصاحت و فضل او مذعن است . و از او در کتابهای خویش حکایت کند. و سهل بن ه...
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (اِخ ) سهل بن بشربن هانی یا هایا الیهودی ، مکنی به ابوعثمان . او در خدمت طاهربن الحسین الاعور و سپس نزد حسن بن سهل بود و او یکی از دانشمندان عصر خویش است . در هیئت و حساب و احکام نجوم ید طولایی داشت و ابن الندیم گوید: شنیده ام که رومیان...
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین نرم . (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث ) : و پارس ولایتی است سخت نیکو چنانکه هم سهل است . (فارسنامه ٔابن البلخی ). || (ص ) رجل سهل الوجه ؛ مرد کم گوشت روی . || نهر سهل ؛ جوی ریگ ناک . (منته...
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل .[ س َ / س َ هَِ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی . (منتهی الارب ). مرد نیک خوی . (دهار).
-
ثهل
لغتنامه دهخدا
ثهل . [ ث َ هََ ] (ع مص )گسترده شدن چیزی بر روی زمین . منبسط شدن بر زمین .
-
سهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: سُهُول] sahl ۱. [مقابلِ صعب] آسان.۲. [عامیانه، مجاز] کماهمیت؛ غیرقابل توجه.۳. (اسم) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار.〈 سهل ممتنع: (ادبی)۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد.۲. شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت...
-
جستوجو در متن
-
گلوگرفتگی
لغتنامه دهخدا
گلوگرفتگی . [ گ ُ / گ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) گرفتگی آواز. (ناظم الاطباء). عمل گلو گرفتن . حالتی که به مردم گریان دست دهد چون گریه نگه دارند. صَهل . (منتهی الارب ).
-
منحوتة
لغتنامه دهخدا
منحوتة. [ م َ ت َ ] (ع ص )تأنیث منحوت . (ناظم الاطباء). رجوع به منحوت شود.- کلمه ٔ منحوته ؛ کلمه ای که از دو کلمه ٔ دیگر ساخته باشند، مانند «صهصلق » از صهل و صلق . (از اقرب الموارد). رجوع به منحوت شود.
-
نحت
لغتنامه دهخدا
نحت . [ ن َ ] (ع اِ) سرشت . طبیعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نحات . طبیعة. (المنجد). || (ص ) خالص . (از اقرب الموارد) محض . (نشوء اللغة): برد نحت ؛ سرمای خالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) ترا...
-
ذلفاء
لغتنامه دهخدا
ذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) بنت الابیض زوجة و معشوقه ٔنجدة ابن الاسود پسر عم خود. وی کنیزکی از اهل مدینه معاصر خلفای اموی است ، او را در ابتداء سعیدبن عبدالملک بخرید و سپس ببرادر او سلیمان بن عبدالملک رسید واو عشقی بیش از حدّ به وی می ورزید و او را در عشق ذ...