کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنوبر هندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صنوبر هندی
لغتنامه دهخدا
صنوبر هندی . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شجرالجن . دیودار .
-
واژههای مشابه
-
صمغ صنوبر
لغتنامه دهخدا
صمغ صنوبر. [ ص َ غ ِ ص َ ن َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صمغالصنوبر شود.
-
صنوبر صغار
لغتنامه دهخدا
صنوبر صغار. [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ رِ ص ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صنوبرالصغار شود.
-
حجر صنوبر
لغتنامه دهخدا
حجر صنوبر. [ ح َ ج َ رِ ص َ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: آنرا با زعفران خلط کرده بر یرقان مالند زائل شود.
-
شاخ صنوبر
لغتنامه دهخدا
شاخ صنوبر. [ خ ِ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از معشوق . (از آنندراج ) : من آن شاخ صنوبر را ز باغ سینه برکندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.حافظ.
-
شلم صنوبر
لغتنامه دهخدا
شلم صنوبر. [ ش َ ل َ ص َ ب َ ] (اِمرکب ) راتینج . (ریاض الادویة). رجوع به راتینج شود.
-
درخت صنوبر
دیکشنری فارسی به عربی
شجرة الحور
-
سرو و صنوبر
فرهنگ گنجواژه
درختان خرم.
-
سرو و صنوبر
فرهنگ گنجواژه
گیاهان سبز و سوزنی برگ.
-
جستوجو در متن
-
دبودار
لغتنامه دهخدا
دبودار. [ دُ ] (اِ) ظاهراً مصحف دیودار است . صاحب برهان گوید نوعی از ابهل است و آنرا صنوبر هندی نیز گویند و افزاید که دیودار نیز بنظر آمده است . (برهان ).
-
دیودار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیبدار› (زیستشناسی) divdār نوعی سرو؛ درختی بسیاربلند و تناور. چوب آن چرب و تندبو. برگهایش ساده و پهن. از چوب آن دکل کشتی درست میکنند؛ صنوبر هندی.
-
ابهل هندی
لغتنامه دهخدا
ابهل هندی . [ اَ هََ ل ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شجرةاﷲ. دیودار. شجرةالجن . شجرة الاکله . مِداد. دیودارو. صنوبر هندی . شاخهای آن بشاخ زرنباد ماند و شیره ٔ آن به اسم شیر دیودار در فالج و صرع و لقوه سود دهد و هیچ داروی دیگر با او برابری نکند و سن...
-
دیودار
لغتنامه دهخدا
دیودار. [ وْ ] (اِ مرکب ) سرو هندی را نیز گویند و بعربی شجرةالجن خوانند و در اختیارات شجرةاﷲ نوشته اند و بعضی گویند درختی است مانند درخت کاج و شیره دارد. (از برهان ). صنوبر هندی . (ناظم الاطباء). درخت سرو. (برهان ). نوعی از سرو. (ناظم الاطباء). درختی...