کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنوبرخرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صنوبرخرام
/se(a)no[w]barxarām/
معنی
دلبر؛ معشوقی که قدی چون صنوبر دارد و مانند صنوبر میخرامد: ◻︎ چندان بُوَد کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صنوبرخرام
لغتنامه دهخدا
صنوبرخرام . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه خرامیدن او همانند صنوبر است در حرکت به چپ و راست : خورشید زیر سایه ٔ زلف چو شام اوست طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست .سعدی .با قامت بلند صنوبرخرامشان سرو بلند و کاج بشوخی رمیده اند. سعدی .چندان ب...
-
صنوبرخرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] se(a)no[w]barxarām دلبر؛ معشوقی که قدی چون صنوبر دارد و مانند صنوبر میخرامد: ◻︎ چندان بُوَد کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
-
جستوجو در متن
-
سهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sahi راست و بلند: ◻︎ چندان بود کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
-
سهی قد
لغتنامه دهخدا
سهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] (ص مرکب ) سهی قامت . بلندقامت . موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان . فردوسی .چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کآید بجلوه سرو صنوبرخرام ما. حافظ.ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ...
-
خرام
لغتنامه دهخدا
خرام . [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (اِمص ) رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). رفتار بناز. (شرفنامه ٔ منیری ). رفتنی به کبر. با تبختر راه رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : زمین خسته کرد از...
-
نوباوه
لغتنامه دهخدا
نوباوه . [ ن َ / نُو وَ / وِ ] (اِ مرکب ) باکوره . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (اوبهی ). هر چیز نوآمده عموماً و میوه ٔ نورسیده خصوصاً. (رشیدی ). میوه ٔ نورسیده . (فرهنگ اسدی ). هر چیز نودرآمده عموماً و میوه ٔ نورسیده و پیشرس خصوصاً. (برهان قاطع). برِ...
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س َرْوْ ] (اِ) پهلوی «سرو» (فرهنگ وندیداد ص 206) و «سرب » (بندهشن ص 116)،طبری «سور» (سرو) (واژه نامه ص 448)، عربی «سرو»، سریانی «شربینا» (بضم اول )،اکدی «شورمنو» . اصل کلمه اکدی است . (معجمیات عربیه - سامیه ص 221). فرانسوی «سیپره » . «کوپرسوس ...