کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صنف
/senf/
معنی
۱. گروهی از افراد که در زمینهای خاص فعالیت دارند.
۲. [قدیمی] نوع؛ گونه؛ رسته.
۳. [قدیمی] پیشهور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جنس، نوع
۲. رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم
۳. پیشه، حرفه
۴. دسته، رده، کلاس، گونه
دیکشنری
breed, category, craft, craft union, guild, trade, walk
-
جستوجوی دقیق
-
صنف
واژگان مترادف و متضاد
۱. جنس، نوع ۲. رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم ۳. پیشه، حرفه ۴. دسته، رده، کلاس، گونه
-
صنف
لغتنامه دهخدا
صنف . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد هند یا چین که عود صنفی بدان منسوب است . (از معجم البلدان ). رجوع به حدود العالم ص 41 و اخبار الصین و الهند ص 9 شود.
-
صنف
لغتنامه دهخدا
صنف . [ ص َ ] (ع اِ) نوع .گونه . ج ، اصناف . (منتهی الارب ). رجوع به صِنف شود.
-
صنف
لغتنامه دهخدا
صنف . [ ص ِ ] (ع اِ) پاره ای ازهر چیزی . (منتهی الارب ). گونه از هر چیزی . (دهار). طبقه . رسته . گون . ج ، اَصناف ، صُنوف . || نوع . (منتهی الارب ) : احمد ینالتکین پیش آمد...بگذشت از سرهنگان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27...
-
صنف
لغتنامه دهخدا
صنف . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصنف . (منتهی الارب ).
-
صنف
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِ.) رسته . ج . اصناف .
-
صنف
دیکشنری عربی به فارسی
داغ , داغ ودرفش , نشان , انگ , نيمسوز , اتشپاره , جور , جنس , نوع , مارک , علا مت , رقم , لکه بدنامي , داغ کردن , داغ زدن , خاطرنشان کردن , لکه دار کردن , دسته , زمره , طبقه , مقوله , مقوله منطقي , رده , کلا س , طبقه بندي کردن , هماموزگان , رسته , گر...
-
صنف
دیکشنری عربی به فارسی
کالبد شناسي کردن , تشريح کردن , قطعه قطعه کردن , تجزيه کردن , رسته بندي کردن , رده بندي کردن
-
صنف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَصناف و صُنُوف] senf ۱. گروهی از افراد که در زمینهای خاص فعالیت دارند.۲. [قدیمی] نوع؛ گونه؛ رسته.۳. [قدیمی] پیشهور.
-
صنف
دیکشنری فارسی به عربی
اخوة , طائفة , نقابة ، اِتِّحادٌ
-
واژههای مشابه
-
هم صنف
لغتنامه دهخدا
هم صنف . [ هََ ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که از یک صنف باشند. هم گروه . هم جنس . هم سنخ . (یادداشتهای مؤلف ).
-
صنف کارگری
دیکشنری فارسی به عربی
اِتِّحادُ العُمّالِ
-
چهار صنف حیوان
لغتنامه دهخدا
چهار صنف حیوان . [ چ َ / چ ِ ص ِ ف ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (اِ مرکب ) آدمی و پرندگان و خزندگان و چرندگان . رجوع به چارصنف حیوان شود.
-
اتحادیه (صنف) تولید کنندگان
دیکشنری فارسی به عربی
اِّحادُ مُنتجبينَ