کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صندلی بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
میله پشت صندلی
دیکشنری فارسی به عربی
شريحة
-
صندلی چرخ دار
دیکشنری فارسی به عربی
کرسي المعوقين
-
میز و صندلی
فرهنگ گنجواژه
وسائل نشستن و کار کردن.
-
رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه و غیره
دیکشنری فارسی به عربی
حجز
-
جستوجو در متن
-
chairs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صندلی ها، صندلی، مقر، کرسی استادی در دانشگاه، بر کرسی یا صندلی نشاندن
-
chair
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صندلی، مقر، کرسی استادی در دانشگاه، بر کرسی یا صندلی نشاندن
-
chaired
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرپرستی کرد، بر کرسی یا صندلی نشاندن
-
commuter aircraft, feederliner, commuter airplane
هواگَرد فرامحلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هواگَرد چندموتورۀ ملخی که وزن آن حدود نُه تن است و علاوه بر صندلی خلبان حداکثر 19 صندلی مسافری دارد
-
longitudinal seating
چینش طولی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] چینش صندلیهای وسایل نقلیۀ عمومی به موازات دیوارههای جانبی بهنحویکه مسافران عمود بر راستای حرکت نشسته باشند
-
لمیدن
فرهنگ فارسی معین
(لَ دَ) (مص ل .) بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن ، لم دادن .
-
چرخ فلک
فرهنگ فارسی معین
( ~ ~.) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند.
-
سده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سدَّة، جمع: سُدَد] [قدیمی] sodde ۱. درگاه؛ پیشگاه.۲. صندلی بزرگ شبیه منبر که بر آن بنشینند.۳. (پزشکی) چیزی که در روده گیر کند و مانع خروج مدفوعات شود.
-
عودبو
لغتنامه دهخدا
عودبو. (ص مرکب ) دارنده ٔ بوی عود. دارای بوی خوش چون بوی عود. رجوع به عود شود : عودبویی بر اوست عودی پوش صندل آمیز و صندلی بر و دوش .نظامی .
-
عودی پوش
لغتنامه دهخدا
عودی پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ عودی . آنکه عودی پوشیده است ، که نوعی پارچه ٔ سیاه رنگ بود. رجوع به عودی شود : مشک بر گشت خاک عودی پوش نافه خر گشت باد نافه فروش . نظامی .عودبویی بر اوست عودی پوش صندل آمیز و صندلی بر و دوش .نظامی .
-
زیرگاه
لغتنامه دهخدا
زیرگاه . (اِ مرکب ) کرسی . (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). کرسی که بر آن نشینند. (برهان ). کرسی و صندلی . (ناظم الاطباء). کرسی باشد، چه پائین تر از گاه یعنی تخت می گذارند. (فرهنگ رشیدی ). کرسی که بر آن نشینند و آن کرسی را زیر تخت بزرگ گذارند از این ر...