کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صندلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صندلی
/sandali/
معنی
چهارپایۀ پشتیدار که بر روی آن مینشینند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
chair, place, seat
-
جستوجوی دقیق
-
صندلی
لغتنامه دهخدا
صندلی . [ ص َ دَ ] (اِ) سندلی . کرسی که در قدیم کفش پادشاهان بر آن می گذاشتند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1337). و در همین حاشیه از رشیدی آرد که ظاهراً معرب صندلی است - انتهی . نوعی از تخت کوچک که بهندی جوکی گویند. (غیاث اللغات ). مرحوم بهار صن...
-
صندلی
لغتنامه دهخدا
صندلی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) رجوع به صندلی غزنوی شود.
-
صندلی
فرهنگ فارسی معین
(صَ دَ) (اِمر.) سندلی ، وسیله ای که روی آن می نشینند. ؛ ~ الکتریکی نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند. ؛ ~ چرخ دار نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر.
-
صندلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به صندل) [معرب. فارسی] sandali چهارپایۀ پشتیدار که بر روی آن مینشینند.
-
صندلی
دیکشنری فارسی به عربی
کرسي , کشک , مقعد
-
صندلی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sandali طاری: sendeli طامه ای: sandali طرقی: sendeli کشه ای: sendeli نطنزی: sandali
-
واژههای مشابه
-
صندلی چرمی
لغتنامه دهخدا
صندلی چرمی . [ ص َ دَ ی ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که روکش آن از چرم است .
-
صندلی حصیری
لغتنامه دهخدا
صندلی حصیری . [ ص َ دَ ی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که نشیمنگاه آنرا از نی سازند. صندلیی که نشیمنگاه و تکیه گاه آن از نی یا رشته های چرم حصیرباف باشد.
-
صندلی راحت
لغتنامه دهخدا
صندلی راحت . [ ص َ دَی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که براحتی بتوان روی آن نشست و آن چنانست که تکیه گاه و نشیمنگاه صندلی از پارچه ٔ یک تیکه است . بالای پارچه به انتهای تکیه گاه و پائین آن به انتهای نشیمنگاه بسته است .
-
صندلی غزنوی
لغتنامه دهخدا
صندلی غزنوی . [ ص َ دَ ی ِ غ َزْ ن َ ] (اِخ ) عوفی او را در شمار شعرای دوره ٔ سلجوقی آورده و فراوان ستوده است . (لباب الالباب ج 2 ص 334). و مرحوم هدایت در مجمع الفصحاء نویسد: حکیمی حکمت مآب و ندیمی شیرین خطاب بود. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 314). عوفی از وی ...
-
صندلی بر
لغتنامه دهخدا
صندلی بر. [ ص َ دَ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بَرِ او بوی صندل دهد. آنکه خود را به صندل خوشبو ساخته است : عودبوئی بر اوست عودی پوش صندل آمیز و صندلی برودوش .نظامی .
-
صندلی تاشو
لغتنامه دهخدا
صندلی تاشو. [ ص َ دَ ی ِ ش َ / شُو ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) صندلیی که در وسط دو پایه آن لولا بکار برند که چون خواهند دوتا شود، و حمل و نقل آن آسان گردد.
-
صندلی رنگ
لغتنامه دهخدا
صندلی رنگ . [ ص َ دَ رَ ](ص مرکب ) برنگ صندل . صندل گون . صندل فام : صندل ازرنگ خاکیی عجب است صندلی رنگ خاک ازین سبب است .نظامی .
-
صندلی ساز
لغتنامه دهخدا
صندلی ساز. [ ص َ دَ ] (نف مرکب ) صندلی سازنده . آنکه صندلی سازد. سازنده ٔ صندلی . رجوع به صندلی شود.