کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنادید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صنادید
/sanādid/
معنی
مهتران؛ بزرگان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صنادید
لغتنامه دهخدا
صنادید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) مهتران . بزرگان . (غیاث اللغات ). بزرگان . اشراف . شجعان . اجواد. حُلَماء. ج ِ صِندید : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش ز منکران که بر ایشان بدند بس منکر. ناصرخسرو.هرچند صنادید قریش و کفار مکه ... سلای ناقه بر پشت عزیزش می نه...
-
صنادید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صِندید] [قدیمی] sanādid مهتران؛ بزرگان.
-
جستوجو در متن
-
صندید
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - مرد بزرگ . 2 - دلاور. ج . صنادید.
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
-
صندید
لغتنامه دهخدا
صندید. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر دلاور. ج ، صنادید. || چیره . غالب . || باد تند. || سرمای سخت . || باران بزرگ قطره . || جماعت لشکر. || یوم حامی الصنادید؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ).
-
ولید
لغتنامه دهخدا
ولید. [ وَ ] (اِخ ) پدر خالد، سردار معروف اسلامی . رجوع به خالد شود : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش زمنکران که مر ایشان بدند بس منکرولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟ناصرخسرو.
-
رأساً برأس
لغتنامه دهخدا
رأساً برأس . [ رَءْ سَن ْب ِ رَءْس ْ ] (ع ق مرکب ) سربسر. (شرفنامه ٔ منیری ).- رأساًبرأس کردن ؛ سربسر کردن : و مشاهیر قروم و صنادید شام و روم با ایشان از بیم قتال و بأس رأساًبرأس کرده . (تاریخ جهانگشای جوینی ). سلطان از اندیشه ٔ وخامت عاقبت ل...
-
طراخنة
لغتنامه دهخدا
طراخنة. [ طَ خ ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ طرخان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : فقال یحیی بن خالد البرمکی ، یا امیرالمؤمنین ... و علی بن عیسی ، قتل صنادید اهل خراسان و طراخنتها... (آداب الوزراء جهشیاری ص 180). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2557 شود.
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمد (خواجه ...). پدر دستور قابل فاضل خواجه فضل الدین محمود. از صنادید کرمان بود و اباًعن جد منصب مقدمی و پیشوائی ملک کرمان بلکه وزارت سلاطین زمان موروث خاندان مبارک این وزیر به استحقاق (یعنی افضل الدین است ). ظاهراً خود...
-
شیداب
لغتنامه دهخدا
شیداب . (اِخ ) نام حکیمی بود،و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان ). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان . شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک . (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازد...
-
نگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نگاریدن و نگاشتن) negār ۱. = نگاشتن٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چ...
-
مشاهیر
لغتنامه دهخدا
مشاهیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مشهور. (غیاث ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء). و مجازاً به معنی بزرگان و ناموران . (غیاث ) (آنندراج ). مردمان مشهور و معروف و شناسا. (ناظم الاطباء) : چنین نبشته است بوریحان در مشاهیر خوارزم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681...
-
تنزیل
لغتنامه دهخدا
تنزیل . [ ت َ ] (اِخ ) قرآن مجید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر وخداوند نهی . فردوسی .شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لو...
-
دسکرة
لغتنامه دهخدا
دسکرة. [ دَ ک َ رَ ] (اِخ ) شهری است از عراق عجم . (جهانگیری ) (برهان ). شهری بوده در عراق عرب نزدیک دجله فیمابین بغداد و واسط و آنرا شهروان میگفتند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پایتخت خسروپرویز در ساحل رود دیالمه به شانزده فرسنگی شمال شرقی بغداد. هرقل د...