کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صمیر
لغتنامه دهخدا
صمیر. [ ص َ ] (ع ص ) مرد خشک گوشت و پوست بر استخوان چسبیده که از وی بوی خوی آید. (منتهی الارب ). گوشت بر استخوان کوفته . (مهذب الاسماء).
-
صمیر
لغتنامه دهخدا
صمیر. [ ص ُ م َ ] (ع اِ) وقت غروب آفتاب . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سمیر
فرهنگ نامها
(تلفظ: samir) (عربی) داستان پرداز ، قصه گو .
-
سمیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسانهگو، قصهگو، داستانپرداز، داستانسرا، داستانگو، حکایتگر، قصهسرا، داستانگزار ۲. دهر، روزگار، زمانه
-
سمیر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) افسانه گو. 2 - (اِ.) زمانه ، روزگار.
-
سمیر
لغتنامه دهخدا
سمیر. [ س َ ] (ع اِ) زمانه . روزگار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) افسانه گوینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). حدیث کننده بشب . (مهذب الاسماء). || صاحب افسانه . (ناظم الاطباء).
-
سمیر
لغتنامه دهخدا
سمیر. [ س ِم ْ می ] (ع ص ) صاحب افسانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب . (آنندراج ).
-
ثمیر
لغتنامه دهخدا
ثمیر. [ ث ُ م َ ] (اِخ ) محدث است و او جد محمدبن عبدالرحیم است .
-
ثمیر
لغتنامه دهخدا
ثمیر. [ث َ ] (ع اِ) شیری که مسکه ٔ آن ظاهر نشده یا شیری که مسکه ٔ آن ظاهر گردیده باشد. || مسکه که ظاهر شود بر ماست پیش از جمع شدن . || شب ماهتاب . (دهار). || میوه دار. (غیاث اللغة).
-
سمیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] samir ۱. افسانهگو در شب؛ مصاحب شب.۲. [قدیمی، مجاز] دهر؛ روزگار.
-
سمیر
واژهنامه آزاد
سمیره
-
سمیر
واژهنامه آزاد
روزگار.
-
جستوجو در متن
-
اصمار
لغتنامه دهخدا
اصمار. [ اِ] (ع مص ) اصمار شیر؛ سخت ترش شدن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صاموره شدن شیر، وصاموره لبن بسیار ترش است . (از قطر المحیط). || بخل ورزیدن و منع کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بخل کردن و منع نمودن . (منتهی...