کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمغزدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صمغزدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← مادۀ صمغزدا
-
واژههای مشابه
-
زدا
لغتنامه دهخدا
زدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل زدا ؛ رجوع به «دل » شود.- رنگ زدا ؛ زداینده ٔ رنگ . رنگ زدای .- زنگ زدا ؛ دور کننده ٔ زنگ...
-
زدا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ زداییدن و زدودن) ‹زدای› zo(e)dā ۱. = زدودن۲. زداینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غمزدا، گندزدا.
-
degumming agent
مادۀ صمغزدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مادهای که برای جداسازی فسفولیپیدها از روغنها به کار میرود متـ . صمغزدا
-
صمغ
واژگان مترادف و متضاد
انگم، رزین، سقز
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص َ ] (ع اِ) چیزی است لزج که از بعض اشجار حاصل شود. به هندی گوند گویند. به فارسی ژَد نامند. (غیاث اللغات ). شلم درخت . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه آرد: لیث گوید هرچه از درخت ترشح کند و منجمد شود، عرب او را صمغ گوید و به هندوی جیر گویند. ا...
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص َ م َ ] (ع اِ) ضبط دیگری است از صَمغ بنقل از مؤلف منتهی الارب . رجوع به صَمغ شود.
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص ِ م َ ] (ع اِ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوشمزه وپاکیزه گردد. (منتهی الارب ). رجوع به صِمَغَة شود.
-
gum 1
صمغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ترکیبی از کربوهیدراتها که با تیغ زدن گیاه از آن خارج و در مجاورت هوا سخت میشود؛ این ترکیب براثر جذب آب متورم میشود و محلولی ژلهای یا چسبناک به وجود میآورد
-
صمغ
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) مایع چسبناک و لزجی که از بدنة برخی درختان خارج می شود.
-
صمغ
دیکشنری عربی به فارسی
چسب , سريش , چسباندن , چسبيدن , لعاب , لزوجت گياه , اب ليز
-
صمغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) samq مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد میگردد.〈 صمغ عربی: (زیستشناسی) صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا، و بعضی اشجار دیگر بهدست میآید و مصرف دارویی دارد.
-
صمغ
دیکشنری فارسی به عربی
راتنج , لثة
-
deflocculant
لختهزدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] مادهای که کلوخههای دوغاب را میپراکند تا تعلیقهای کلوئیدی یا نزدیک به کلوئیدی ایجاد شود و دوغاب را روانتر سازد متـ . روانساز