کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمغی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صمغی شدن
دیکشنری فارسی به عربی
لثة
-
جستوجو در متن
-
resinify
دیکشنری انگلیسی به فارسی
resinify، صمغی شدن، تبدیل به صمغ یا رزین کردن
-
resinifies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
resinifies، صمغی شدن، تبدیل به صمغ یا رزین کردن
-
resinified
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازسازی شده، صمغی شدن، تبدیل به صمغ یا رزین کردن
-
resinifying
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازسازی کننده، صمغی شدن، تبدیل به صمغ یا رزین کردن
-
gummed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعنتی، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، چسباندن، گول زدن، صمغی شدن
-
gumming
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زدن، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، چسباندن، گول زدن، صمغی شدن
-
لثة
دیکشنری عربی به فارسی
لثه دندان , انگم , صمغ , چسب , قي چشم , درخت صمغ , وسيع کردن , با لثه جويدن , چسب زدن , چسباندن , گول زدن , صمغي شدن
-
gum
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آدامس، صمغ، چسب، لثه دندان، انگم، قی چشم، درخت صمغ، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، چسباندن، گول زدن، صمغی شدن
-
gums
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لثه ها، صمغ، چسب، لثه دندان، انگم، قی چشم، درخت صمغ، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، چسباندن، گول زدن، صمغی شدن
-
صعر
لغتنامه دهخدا
صعر. [ ص َ ع َ ](ع مص ) کژ کردن رخسار از کبر. || کوچک شدن سر. || خوردن صعاریر را که صمغی است . (منتهی الارب ). || (اِمص ) کجی روی یا کجی یکی از دو جانب روی یا بیمارئی است در شتر که بدان جهت گردن را پیچ دهد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ورنی
لغتنامه دهخدا
ورنی . [ وِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ٔ صمغی شکلی که از برخی گیاهان (خصوصاً گونه های مختلف سماق و بادام هندی ) به دست می آورند و پس از تصفیه از آن جهت لعاب دادن و روکش برخی مصنوعات به منظور جلا و زیبائی و یا حفظ آنها در برابر رطوبت و سایر عوامل خارجی است...
-
حلال
لغتنامه دهخدا
حلال . [ ح َ ] (ع ص ) نقیض حرام . و به این معنی گاه بکسر اول آید. (از منتهی الارب ). جایز. سائغ. مباح . طیب . طیبه . (ترجمان القرآن ) : می جوشیده حلال است سوی صاحب رای شافعی گوید شطرنج حلال است ببازمی و قمار و لواطه بطریق سه امام مر ترا هر سه حلال اس...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. (اِ) بادی را گویند که با صدا از راه پایین برآید. (برهان ). به واو مجهول ، بادی که از راه پایین به آواز برآید. (غیاث ). بادی که از راه اسفل برآید. گوزیدن مصدر آن و با لفظ زدن و دادن و جستن مستعمل . (آنندراج ). تیز. حباق . تلنگ . ضرطه : از این تاخ...