کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمصام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
سمسام
لغتنامه دهخدا
سمسام . [ س َ ] (ع ص ) سبک سیر از هر چیزی . (ناظم الاطباء). || (اِ) گرگ خردجثه . (ناظم الاطباء).
-
ثمثام
لغتنامه دهخدا
ثمثام . [ ث َ ] (ع ص ، اِ) آنکه چون چیزی را بگیرد بشکند.
-
جستوجو در متن
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن استاد هرمز. از دست صمصام الدوله شش تن از فرزندان عزالدوله بختیاربن معزالدوله را اسیرکرد و نزد صمصام الدوله برد واو دوتن را بکشت و چهارتن دیگر را به زندان کرد و کرتی دیگر صمصام الدوله او را به بغداد به حرب بهاءالدوله فرس...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عارض شیرازی وزیر صمصام الدولةبن عضدالدولة. رجوع به عبداﷲ... شود.
-
ابوکالنجار
لغتنامه دهخدا
ابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) صمصام الدوله . رجوع به ابوکالنجار مرزبان بن فناخسره شود.
-
الیاس
لغتنامه دهخدا
الیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) شهاب الدین . وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان ، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هَ . ق .). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود.
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به «ابوالوفا». اوکسی است که کشته شدن عزّالدوله ٔ بختیاربن معزالدوله دیلمی ، با مشورت او و به فرمان عضدالدوله ٔ دیلمی ، صورت گرفته است . ابن اثیر در تاریخ کامل گوید: و اسر بختیار، و احضر عند عضدالدوله ، فلم یأذن ...
-
ابوکالنجار
لغتنامه دهخدا
ابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) مرزبان بن فناخسره عضدالدولةبن حسن رکن الدوله ٔ دیلمی بویهی ملقب به صمصام الدوله و شمس المله از دست خلافت . (آثارالباقیه ص 133). جلوس 379، هَ . ق . وفات 388 هَ . ق . چون عضدالدوله رخت فنا بدارالبقا برداد صمصام الدوله در ب...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) محمدبن فارس . وزیر صمصام الدوله . او باشتراک ابوعبیداﷲمحمدبن ابراهیم وزارت می راند. (تجارب السلف ص 248).
-
صمصامة
لغتنامه دهخدا
صمصامة. [ ص َ م َ ] (ع اِ) تیغ که بازنجهد از زخم . (مهذب الاسماء). تیغ بران که بازنگردد. (منتهی الارب ). || (ص ) رجل صمصامة و فرس صمصامة. گذرنده ٔ در کار و عزیمت . || درشت . || استوار. در همه معانی رجوع به صمصام شود.
-
ابوعبیدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبیدا. [ اَ ع ُ ب َ دِل لاه ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم . او و ابوالفتح محمدبن فارسی باشتراک وزارت صمصام الدوله داشتند و مدت وزارت آنان دراز نکشید. رجوع به تجارب السلف ص 247 و 248 شود.
-
حسام الدولة
لغتنامه دهخدا
حسام الدولة. [ ح ُ مُدْ دَ/ دُو ل َ ] (اِخ ) ابوکالنجار مرزبان . چنانکه در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 436) دیده میشود. و ظاهراً مصحف صمصام الدوله باشد. رجوع به ابوکالنجار مرزبان شود.
-
خون باریدن
لغتنامه دهخدا
خون باریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) باریدن خون . خون فشاندن : از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبرهوااز چشم خون بارید در صمصام خندانش .ناصرخسرو.
-
چمچاچ
لغتنامه دهخدا
چمچاچ . [ چ َ ] (ص ) خمیده . منحنی . کوژپشت . خمیده پشت . قوزی : گفت ای کدخدای خام طمع پیرپوچ بغل زن چمچاچ کاج صمصام را سزد بریال سوزنی را ترانه بر ره چاچ . سوزنی (از یادداشت مؤلف ).رجوع به چمچاخ شود.