کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صمر
لغتنامه دهخدا
صمر. [ ص َ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ). النتن . (تاج العروس ) (قطر المحیط). || بوی گوشت و ماهی تازه . (منتهی الارب ) . رجوع به صَمَر شود.
-
صمر
لغتنامه دهخدا
صمر. [ ص َ ] (ع مص ) زفتی کردن . || بازداشتن . || روان شدن آب از زمین نشیب در زمین برابر و هموار و قرار گرفتن در آن با جریان سست و ضعیف . || نیک ترش گردیدن شیر. (منتهی الارب ).
-
صمر
لغتنامه دهخدا
صمر. [ ص َ م َ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی گوشت و ماهی تازه . (منتهی الارب ). رجوع به صَمر شود.
-
صمر
لغتنامه دهخدا
صمر. [ ص ِ ] (ع اِ) قرارگاه آب که سست روباشد یا عام است . مستقر ماءالصامر. (منتهی الارب ).
-
صمر
لغتنامه دهخدا
صمر. [ ص ُ ] (ع اِ) لب آب جامه و خنور. (منتهی الارب ). || رجوع به صُبر شود. || سطبری خنور. ج ، اصمار. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ثمر
فرهنگ نامها
(تلفظ: samar) (عربی) میوه؛ (به مجاز) نتیجه و حاصل.
-
سمر
فرهنگ نامها
(تلفظ: samar) (عربی) (در قدیم) حکایت ، افسانه ، داستان ؛ (به مجاز) مشهور و گفتار و سخن .
-
سمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسانه، حکایت، داستان، قصه ۲. مشهور، معروف ۳. گفتار، کلام، سخن
-
ثمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بار، بر، ثمار، سود، فایده، میوه ۲. حاصل، نتیجه
-
ثمر
فرهنگ فارسی معین
(ثَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میوه ، بار. 2 - حاصل ، نتیجه .
-
سمر
فرهنگ فارسی معین
(سَ مَ) [ ع . ] (اِ.) افسانه .
-
سمر
لغتنامه دهخدا
سمر. [ س َ ] (ع مص ) افسانه گفتن . (برهان ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از آنندراج ). افسانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || خواب نکردن بشب . (آنندراج ). || بیرون کردن چشم را یا شکستن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کور کردن یا از حدقه برآوردن چشم...
-
سمر
لغتنامه دهخدا
سمر. [ س َ م َ ] (ع اِ) افسانه . (برهان ). حدیث لیل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنرنکته تویی در سمر از نکت سندباد. منوچهری .برنه بکفم که کار عالم سمر است بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است . خیام .نام وصیتت رونده همچو مثل ...
-
سمر
لغتنامه دهخدا
سمر. [ س َ م َ / س َم ْ م َ ] (اِ) دست افزاری است جولاهگان را و آن مانند جاروبی باشد که با آن آهار بر تاره ٔ جامه مالند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).