کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صماء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صماء
معنی
(صَ مّ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصم . 1 - زنِ کر. 2 - سخت و محکم .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صماء
لغتنامه دهخدا
صماء. [ ص َم ْءْ ] (ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم . || برانگیختن . (منتهی الارب ).
-
صماء
لغتنامه دهخدا
صماء.[ ص َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) بلای سخت . || فتنه .(منتهی الارب ). حادثه ٔ زمانه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فتنه ٔ شدید. || هیئتی است مر چادر پوشیدن را و منه اشتمل الصماء؛ ای الشملة التی تعرف بهذا الاسم و آن رد کردن چادر باشد از جانب راست بر دست و دو...
-
صماء
فرهنگ فارسی معین
(صَ مّ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصم . 1 - زنِ کر. 2 - سخت و محکم .
-
واژههای مشابه
-
صخره صماء
لغتنامه دهخدا
صخره صماء. [ ص َ رَ / رِ ی ِ ص َم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) صخرة صَمّاء؛ سنگ سخت رست . (منتهی الارب ). || (اِخ ) سنگی است در بیت المقدس که در هوا معلق مانده . چون یک بار زنی حامله را از خوف در زیر آن وضع حمل شده بود لهذا دیواری بزیر آن سنگ کشیده اند و گوین...
-
آلة صماء بيد الآخرين
دیکشنری عربی به فارسی
آلت دست ديگران , بازيچه ديگران
-
واژههای همآوا
-
سماع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایکوبی، دستافشانی، رقص ۲. وجد، سرور، ۳. آواز، سرود ۴. شنودن، شنیدن ۵. شنوایی
-
سماء
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) آسمان . ج . سماوات .
-
سماع
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شنیدن . 2 - (اِمص .) شنوایی . 3 - (اِ.) آواز، سرود. 4 - وجد و سرور و پای کوبی صوفیه .
-
سماع
فرهنگ فارسی معین
(سَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را). 2 - مطیع . 3 - جاسوس . 4 - یکی از مراتب دین مانی ؛ نغوشاک ، نغوشا؛ ج . سماعون .
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). آسمان و لفظ سما مأخوذ از سمو است که به معنی بلندی باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : اقبال و سعادت را آن مجلس و آن دست روینده زمین آمد و بارنده سماء است . مسعودسعد.رجوع به سما شود. || آسمان ...
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س ِ ] (ع مص ) نبرد کردن کسی را دربزرگی . || مخالفت کردن . || نزاع کردن . || همچشمی کردن . (ناظم الاطباء).
-
سماع
لغتنامه دهخدا
سماع . [ س َ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل یعنی بشنو، مانند: دراک و مناع ؛ ای ادرک و امنع. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).