کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلصله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صلصله
/salsale/
معنی
بانگ؛ فریاد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلصله
فرهنگ فارسی معین
(صَ لْ صَ لَ یا لِ) [ ع . صلصلة ] (اِ.) 1 - صدای جرس . 2 - صدای به هم خوردن زیور یا آهن و زنجیر.
-
صلصله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صلصلَة] [قدیمی] salsale بانگ؛ فریاد.
-
واژههای مشابه
-
صلصلة
لغتنامه دهخدا
صلصلة. [ ص َ ص َ ل َ ] (ع اِ) باقیمانده ٔ آب در تک حوض . (منتهی الارب ). آب اندک در آبگیر ایستاده . (دهار). || بانگ لگام . (منتهی الارب ). آواز زنجیر و آهن و جرس . (غیاث اللغات ). بانگ درای . (نصاب ). بانگ زنگ . رجوع به صلصلةالجرس شود. || (مص ) بانگ ...
-
صلصلة
لغتنامه دهخدا
صلصلة. [ ص ُ ص ُ ل َ ] (اِخ ) آبی است محارب را قرب ماوان . نصر گوید:گمان دارم بین ماوان و ربذه است . (معجم البلدان ).
-
صلصلة
لغتنامه دهخدا
صلصلة. [ ص ُ ص ُ ل َ ] (ع اِ) کبوتر. || موی فراهم آمده بر سر. || باقیمانده ٔ آب در تک حوض . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سلسله
واژگان مترادف و متضاد
۱. آل، دودمان، طایفه، قبیله ۲. گروه، دسته، فرقه ۳. حلقه، زنجیر ۴. رشته ۵. سری ۶. ردیف، صف ۷. اتصال، پیوند
-
سلسله
فرهنگ واژههای سره
دودمان، رشته، زنجیره، رشته
-
سلسله
لغتنامه دهخدا
سلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج ، دارای 285 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است . محصول آن غلات ، لبنیات ، قلمستان و عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
سلسله
لغتنامه دهخدا
سلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد، این بخش در شمال و شمال خاوری شهرستان واقع است و قسمتی از اراضی بخش جلگه و قسمتی دامنه و کوهستانی است . هوای آن کوهستانی سردسیر و جلگه معتدل میباشد. مرکز بخش آبادی الشتر است که در 54 ه...
-
سلسله
لغتنامه دهخدا
سلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز. فرخی .سلسله جعدی بنفشه عارضی کش فریدون افدر و پرویزجد...
-
سلسله
فرهنگ فارسی معین
(س س لَ یا لِ) [ ع . سلسلة ] (اِ.) 1 - زنجیر. ج . سلاسل . 2 - خاندان .
-
سلسله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سلسلَة، جمع: سَلاسِل] selsele ۱. حلقههای فلزی بههمپیوسته؛ زنجیر.۲. [مجاز] پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند: سلسلهٴ هخامنشی، سلسلهٴ اشکانی، سلسلهٴ ساسانی.۳. (تصوف) هریک از فرقههای صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ ...