کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلح دارکلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلح دارکلا
لغتنامه دهخدا
صلح دارکلا. [ ص َ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی ، واقع در 16هزارگزی شمالی شاهی و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ شاهی به جویبار. دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 205 تن سکنه ٔ مازندرانی و فارسی زبان . آب آن از رودخانه ٔ تا...
-
صلح دارکلا
لغتنامه دهخدا
صلح دارکلا. [ ص َ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی ازبخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بابل و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ بابل به آمل . دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 260 تن سکنه شیعه ٔ مازندرانی و فارسی زبان . آب آن از کلارود و چشمه . محص...
-
واژههای مشابه
-
صَلَحَ
فرهنگ واژگان قرآن
کارهای شایسته کرد- درستکار بود
-
صُّلْحُ
فرهنگ واژگان قرآن
صلح - آشتی
-
peace process
فرایند صلح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] مذاکرات و اقدامات دیپلماتی مستمر برای حلوفصل اختلاف یا کشمکش در موردی خاص و برقراری صلح
-
صلح افتادن
لغتنامه دهخدا
صلح افتادن . [ ص ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) سازش دست دادن . به مصالحه انجامیدن : میان خوارزمشاه و ختا صلح افتاد. (گلستان ). رجوع به صلح شود.
-
صلح جستن
لغتنامه دهخدا
صلح جستن . [ ص ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب )آشتی خواستن . صلح طلبیدن . سازش خواستن : هرکه با دشمنان بجوید صلح سر آزار دوستان دارد. سعدی .رجوع به صلح شود.
-
صلح خواستن
لغتنامه دهخدا
صلح خواستن . [ ص ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) آشتی طلبیدن . سازش جستن : صلح با دشمن اگر خواهی هرگه که ترادر قفا عیب کند در نظرش تحسین کن . سعدی .اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ . (بوستان چ یوسفی ص 73).رجوع به صلح شود.
-
صلح دادن
لغتنامه دهخدا
صلح دادن . [ ص ُ دَ ] (مص مرکب ) آشتی دادن . دو قوم یا دو کس را از ستیزه و نزاع به آشتی و سازش درآوردن . رجوع به صلح شود.
-
صلح کردن
لغتنامه دهخدا
صلح کردن . [ ص ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )آشتی کردن . سازش کردن . مصالحه . مسالمة : ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست . سعدی .حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد. سعدی .گر صلح کنی ل...
-
صلح کل
لغتنامه دهخدا
صلح کل . [ ص ُ ح ِ ک ُل ل / ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طریقه ٔ موحدان است که مآل همه ٔ مذاهب واحد دانسته با مردمان مختلف المذاهب خصومت نداشتن و با دوست ودشمن به آشتی بسر بردن . (غیاث اللغات ) : عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغندصلح کل با ثابت و ...
-
صلح آباد
لغتنامه دهخدا
صلح آباد. [ ص ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد 12000گزی باختر بجستان سر راه مالرو عمومی قاسم آباد. دامنه ، گرمسیر و سکنه ٔ آن 94 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، ارزن و زیره . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (ا...
-
صلح آبادو
لغتنامه دهخدا
صلح آبادو. [ ص ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان ، واقع در 15هزارگزی خاور صیدآباد 1هزارگزی ایستگاه سرخده . جلگه ، معتدل و دارای 470 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، حبوبات ، پنبه ،پسته و بادام . شغل اهالی زراعت...
-
صلح جو
لغتنامه دهخدا
صلح جو. [ ص ُ ] (نف مرکب ) خواهان صلح . جوینده ٔ صلح . طالب آشتی . آشتی طلب : ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی . منوچهری .خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی . امیرمعزی .رجوع به صلح شود...