کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثلط
لغتنامه دهخدا
ثلط. [ ث َ ] (ع اِ) ریخ پیل و مانندآن . || (مص ) ریخ زدن گاو و اشتر و کودک وجز آن . || سرگین اوکندن . || ثلط کسی را؛ زدن او را به ثلط. آلودن کسی را به ریخ .
-
ثلة
لغتنامه دهخدا
ثلة. [ ث ِل ْ ل َ ] (ع اِ) رمه ٔ بزرگ از گوسفند و بز درآمیخته ، یا خاص است به رمه ٔ میش . ج ،ثِلل َ، ثِلال . || رخنه . || پشم گوسفند؛ کساء جیدالثلة. || پشم گوسپند آمیخته بموی و پشم شتر. || مناره مانندی در صحرا که زیر سایه ٔ آن آرام گیرند. || نوبت آب ...
-
ثلة
لغتنامه دهخدا
ثلة. [ ث ِل ْ ل َ ] (ع اِمص ) نیستی . هلاک . ج ، ثِلل .
-
ثلة
لغتنامه دهخدا
ثلة. [ ث ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گروه مردم . جماعت بسیار. || درم بسیار. || چیزی چون مناره در بیابان که بسایه ٔ آن پناهند. ج ، ثُلَل . ثِلَل .
-
ثُلَّةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
جماعت بسیار انبوه
-
سَلت
لهجه و گویش بختیاری
salt سطل.
-
سَلط
لهجه و گویش تهرانی
سطل
-
جستوجو در متن
-
اصلات
لغتنامه دهخدا
اصلات . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صَلْت . (منتهی الارب ). رجوع به صلت شود. || ج ِ صُلْت ، بمعنی کارد بزرگ . (قطر المحیط) (از المنجد).
-
صله
فرهنگ فارسی معین
(ص لِ) [ ع . صلة ] نک . صلت .
-
ابوهمام
لغتنامه دهخدا
ابوهمام . [ اَ هََ م ْ ما ] (اِخ ) صلت بن محمد خازکی . محدث است .
-
صله دادن
لغتنامه دهخدا
صله دادن . [ ص ِ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) جایزه دادن . پاداش دادن . احسان کردن . اجازه . رجوع به صلت و صله شود.
-
ابوزبدل
لغتنامه دهخدا
ابوزبدل . [ اَ ؟ ] (اِخ ) زهیربن هند العدوی . محدث است و صلت بن مسعود جحدری از او روایت کند.
-
حت
لغتنامه دهخدا
حت . [ ح َت ت ] (اِخ ) نام شمشیر ابی دجله و شمشیر کثیربن صلت . (منتهی الارب ).
-
حامیة
لغتنامه دهخدا
حامیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود.
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ] (اِخ ) ابن مخرمةبن مطلب . وی برادر قیس بن مخرمه است . پیغمبر به او و برادرش صلت صد وسق از خیبر داد. مادر این دو تن ، بنت معمربن امیةبن عامر از طائفه بنی بیاضه است . روایتی از قاسم و برادرش صلت ندیدم . (الاستیعاب چ هند ج 2 ص 535).