کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلاصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلاصل
لغتنامه دهخدا
صلاصل . [ ص َ ص ِ ] (اِخ ) آبی است بنی اسمر از بنی عمروبن حنظلة را. (معجم البلدان ).
-
صلاصل
لغتنامه دهخدا
صلاصل . [ ص َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صُلصُل . فاخته . (غیاث اللغات ) (دهار). ج ِ صَلصال . رجوع به صلصال شود. || موهای پیشانی اسب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || قدحها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
صلاصل
لغتنامه دهخدا
صلاصل . [ ص ُ ص ِ ] (اِخ ) آبی است عامر را در وادی که آن را جوف نامند. در آن خرمابن های بسیار و مزارع فراوان است . نصر گوید: آبی است بنی عامربن جذیمة از عبدالقیس را. گوید گروهی از عبدالقیس نزد عمر آمدند و درباره ٔ صلاصل از او داوری طلبیدند. یکی از آن...
-
صلاصل
لغتنامه دهخدا
صلاصل . [ ص ُ ص ِ ] (ع ص )حمار صلاصل ؛ خر بسیار بانگ و فریاد. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سلاسل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سلسلهها، زنجیرها ۲. دودمانها، خاندانها
-
سلاسل
لغتنامه دهخدا
سلاسل . [ س َ س ِ ] (اِخ ) (غزوه ٔ ذات ...) از جنگهای حضرت رسول (ص ) که بسرکردگی عمروعاص رویداد. رجوع بهمین کلمه در لغت نامه شود.
-
سلاسل
لغتنامه دهخدا
سلاسل . [ س َ س ِ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده ٔ امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعه ٔ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439).
-
سلاسل
لغتنامه دهخدا
سلاسل . [ س َ س ِ ] (ع اِ) زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است . (غیاث ) (آنندراج ).ج ِ سِلسِلَه یعنی زنجیر. (منتهی الارب ) : به هندوستان آنچه توپار کردی بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر. فرخی .نجیب خویش را دیدم به یک سوچو دیوی دست و پا اندر سلاسل . من...
-
سلاسل
لغتنامه دهخدا
سلاسل . [ س ُ س ِ ] (ع ص ) آب که آسان بگلو فرو شود. (مهذب الاسماء). ماء سلاسل ؛ آب شیرین و خوش و سرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سلاسل
فرهنگ فارسی معین
(سَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ سلسله ؛ زنجیرها.
-
سلاسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سلسله] [قدیمی] salāsel = سلسله
-
سَّلَاسِلُ
فرهنگ واژگان قرآن
زنجيرها( جمع سلسله و آن عبارت است از حلقههايي که از جهت طول پشت سر هم قرار ميگيرد)
-
سلاسل
واژهنامه آزاد
به معنی اب گوارا و اسم یک مرد در گذشته اسم شهرستان سلسله بر گرفته از سلاسل است