کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صلات
/salāt/
معنی
نماز.
〈 صلات کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] به آواز بلند «الصلاة» گفتن برای دعوت مردم به نماز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دعا، فریضه، نماز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلات
واژگان مترادف و متضاد
دعا، فریضه، نماز
-
صلات
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) = صلاة . صلوة : 1 - نماز. 2 - دعا. ؛ ~ ظهر نماز ظهر.
-
صلات
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ صل ؛ عطاها، جوایز.
-
صلات
لغتنامه دهخدا
صلات . [ ص َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درکاسیده بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . در 24هزارگزی شمال باختری کیاسر. دارای 45 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
صلات
لغتنامه دهخدا
صلات . [ ص َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان وردیمه سورتیچی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . در 45 هزارگزی شمال باختری کیاسر. دارای 45 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
صلات
لغتنامه دهخدا
صلات . [ ص َ ] (ع اِ) رجوع به صلاة و صلوة شود.
-
صلات
لغتنامه دهخدا
صلات . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِلَة. عطایا. جوایز : صلات ومواهب پادشاهان بر من متواتر شد. (کلیله و دمنه ).گر بسته بود بر تو در خانه ٔ تو بودبر هر کسی گشاده طریق صلات تو. مسعودسعد.مات کن او را و ایمن شو ز مات رحم کن چون نیست او ز اهل صلات .مولوی .
-
صلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صلاة و صلوة] [قدیمی] salāt نماز.〈 صلات کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] به آواز بلند «الصلاة» گفتن برای دعوت مردم به نماز.
-
صلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صِلَة] [قدیمی] selāt = صله
-
واژههای همآوا
-
سلعة
لغتنامه دهخدا
سلعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) سرشکستگی هرمقدار که باشد. || آنکه پوست بشکافد. ج ، سلعات و سلاع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سلعة
لغتنامه دهخدا
سلعة. [ س ِ ع َ ] (ع اِ) متاع و اسباب و متاع تجارت . ج ، سِلَع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاله . (دهار). || آژخ که بی درد براندام پدید آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ریش است که در گردن پیدا شود یا گره گوشتی است در آ...
-
سلات
لغتنامه دهخدا
سلات . [ س َ ] (اِخ ) نام سازنده ای بود. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ع اِ) کاسه لیس . (برهان ) (مهذب الاسماء) (جهانگیری ).
-
سلاط
لغتنامه دهخدا
سلاط. [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سِلطَة. تیر دراز باریک . (منتهی الارب ). || توبره ای که در آن کاه کنند. (ناظم الاطباء).
-
صلعة
لغتنامه دهخدا
صلعة. [ ص َ ل َ ع َ ] (ع اِ) جای صلع از سر، و به ضم صاد نیز آمده است . (منتهی الارب ).