کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صلاب
/sollāb/
معنی
= اصطرلاب: ◻︎ همه زیج و صُلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی: ۲/۲۳۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلاب
لغتنامه دهخدا
صلاب . [ ص ُل ْ لا ] (ع اِ) اسطرلاب بود. صاحب برهان و به پیروی از او مؤلف آنندراج آن را بر وزن گلاب ضبط کرده است : همی باز جستند راز سپهربه صلاب تا بر که گردد بمهر. فردوسی .همه زیج و صلاب برداشتندبدان نیز یک هفته بگذاشتند. فردوسی .منجم بیاورد صلاب ر...
-
صلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، مخففِ اصطرلاب] (نجوم) [قدیمی] sollāb = اصطرلاب: ◻︎ همه زیج و صُلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی: ۲/۲۳۰).
-
واژههای همآوا
-
سلاب
لغتنامه دهخدا
سلاب . [ س ِ ] (ع اِ)جامه ٔ ماتم . ج ، سلب . (ناظم الاطباء) (غیاث ). جامه ٔ سوگ . (مهذب الاسماء). || (معرب ، اِ) مخفف اسطرلاب و این لفظ اگر چه یونانی است اما چون این تخفیف را اهل فرس کرده اند مذکور شد. (رشیدی ) : بگفت این و سلاب برداشت زود.اسدی (از آ...
-
سلاب
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) جامة سیاه ، جامة ماتم .
-
ثلاب
لغتنامه دهخدا
ثلاب . [ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ ثلب .
-
سلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُلُب] [قدیمی] selāb جامۀ سیاه؛ لباس ماتم.
-
جستوجو در متن
-
سترلاب
لغتنامه دهخدا
سترلاب . [ س ُ ت ُ ] (معرب ، اِ) استرلاب . اصطرلاب . صلاب . اسطرلاب . رجوع بدین کلمات شود.
-
رهال
لغتنامه دهخدا
رهال . [ رَهَْ ها ] (ع ص ) ظاهراً به معنی سست و خرفت است ، ازرهل به معنی سست و جنبان شدن گوشت بدن : بدان منگر که رهالم به کار خویش محتالم شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب فرکالم .طیان .
-
سرهال
لغتنامه دهخدا
سرهال . [ س َ ] (ص مرکب ) مردم سرگشته و سرگردان . (برهان ). سرگردان . (اوبهی ). سرگردان بوده . (لغت فرس ) : بدان منگر که سرهالم به کار خویش محتالم شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم . طیان .مؤلف آنندراج گوید: در فرهنگها نیافتم و هال در پارسی بمع...
-
استرلاب
لغتنامه دهخدا
استرلاب . [ اُ ت ُ ] (از یونانی ، اِ) (از: استرون ، بمعنی ستاره + لامبانئین ، بمعنی گرفتن ) اسطرلاب . سطرلاب . سترلاب . اصطرلاب . صلاب . آلتی منجمان را که بدان ارتفاع ستارگان را حساب کنند. || بمعنی ترازوی آفتاب . (آنندراج ). لغتی است یونانی بمعنی ترا...
-
آرامش
لغتنامه دهخدا
آرامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آرامیدن . سکون . آرمِش : رایتش ساکن نگردد یک زمان در یک زمین رخشش آرامش نگیرد ساعتی در یک مقام . فرخی . || طمأنینه . (ربنجنی ). اَون . سکینه . (ربنجنی ) (دستوراللغه ) : دلم را بد آرامشی زآن خبرروانم ز شادی برآمد ب...
-
محتال
لغتنامه دهخدا
محتال . [ م ُ ] (ع ص ) حیله گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حیله گر و فریبنده و مکار. (ناظم الاطباء). حیله کننده . مکرو حیله کننده . (آنندراج ). حیله ور. گربز : ای گمشده و خیره و سرگشته کسائی گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال . کسائی .چون کلاژه همه دزدند و...
-
شمار کردن
لغتنامه دهخدا
شمار کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )شمردن . حساب کردن . شمارش کردن . محاسبه . برشمردن . حساب . (یادداشت مؤلف ). عد. (منتهی الارب ) : چو گنجور با شاه کردی شماربه هر بدره بودی درم ده هزار. فردوسی .ز دینار و از گوهر شاهوارکس آنرا ندانست کردن شمار. فرد...