کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صقالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صقالت
/seqālat/
معنی
زدودگی و جلا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صقالت
فرهنگ فارسی معین
(ص لَ) [ ع . صقالة ] (اِمص .) صیقل خوردگی .
-
صقالت
لغتنامه دهخدا
صقالت . [ ص ِ ل َ ] (ع مص ) صیقل کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : جوهر مظلم او در صقالت و صفوت بحدی می کشد که عکس نمای محاسن و صورکم فاحسن صورکم می گردد. (سندبادنامه ص 52).
-
صقالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صقالة] [قدیمی] seqālat زدودگی و جلا.
-
واژههای همآوا
-
ثقالت
فرهنگ فارسی معین
(ثَ لَ) [ ع . ] (مص ل .) سنگین شدن ، گران شدن .
-
صقعلة
لغتنامه دهخدا
صقعلة. [ ص َ ع َل َ ] (ع ص ) شربةٌ صقعلة؛ شربت خنک . (منتهی الارب ).
-
ثقالت
لغتنامه دهخدا
ثقالت . [ ث َ ل َ ] (ع مص ) ثقل .گران شدن . سنگین گشتن . گرانی . سنگینی . مقابل خفت .
-
ثقالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ثَقالة] sa(e)qālat سنگین شدن؛ گران شدن؛ گرانی؛ سنگینی.
-
جستوجو در متن
-
عکس نما
لغتنامه دهخدا
عکس نما. [ ع َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) عکس نماینده . نشان دهنده ٔ تصویر شی ٔ : از جوهر آهن ظلمانی به روزی چند آیینه ای میکند که جوهر مظلم او در صقالت و صفوت بحدی میکشد که عکس نمای محاسن «و صورکم فاحسن صورکم » میگردد. (سندبادنامه ص 52).
-
صقال
لغتنامه دهخدا
صقال . [ ص ِ ] (ع مص ) زدودن شمشیر و آینه و جز آن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). صیقل زدن . روشن کردن . || (اِمص ) زدودگی . (منتهی الارب ). روشنگری : پر صقالت بود روی از گشت چرخ گشت روی پر صقالت چون زگال . ناصرخسرو.ای گوهر معانی زان تیغ گوهری خنجرب...
-
اسبیدسپند
لغتنامه دهخدا
اسبیدسپند. [ اِ بی س َ پ َ ] (اِ مرکب ) او رابه لغت تازی خردل ابیض گویند و بعضی از صیادنه او را باسقیس تعریف کنند و به رومی او را ثمیاما خورتاریون گویند و معنی او به تازی دخنةالحشیش باشد یعنی گیاهی که ازو بخور کنند و ابومعاذ گوید او را اسفید ثفاء خوا...
-
رشیدی
لغتنامه دهخدا
رشیدی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است . || منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود. || منسوب است به رشید (هارون خلیفه ٔ عباسی ).(از انساب سمعانی ). || یکی از انواع چینی در عهد صفویه ، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط...
-
گ
لغتنامه دهخدا
گ . (حرف ) گاف یا کاف غیرصریحه که عرب آن را قاف معقوده گوید و در یمن آن را تلفظ کنند چون فارسی زبانان . حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است . این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را = ک (بیست ) گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است . عبدالرشید ت...
-
کردن
لغتنامه دهخدا
کردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچه بدو ماند ازانگبین کنند و خُنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند. (...