کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صف تیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صف تیغ
لغتنامه دهخدا
صف تیغ. [ ص َ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دو طرف تیغ است و آن را صفحه ٔ تیغ هم گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ).
-
واژههای مشابه
-
صف اندر صف
لغتنامه دهخدا
صف اندر صف . [ ص َ اَ دَ ص َ ] (ق مرکب ) صف های پشت هم . صف از پی صف . صفاصف : فرشتگان عرش آشیان پیرامن وی صف اندر صف عاکف و واصف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 448). رجوع به صف و صفاصف شود.
-
queue address
نشانی صف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نشانگر منحصربهفرد هر صف که شناسۀ گروهی و تعداد اعضای صف را مشخص میکند
-
queue discipline
نظم صف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] روال حاکم بر صف که خدماتدهی به صف براساس آن صورت میگیرد؛ مثلاً خدماتدهی ممکن است بر این اساس صورت گیرد که نخست افزارههایی خدمات دریافت میکنند که در آغاز صف باشند
-
هم صف
لغتنامه دهخدا
هم صف . [ هََ ص َف ف / ص َ ] (ص مرکب ) هم ردیف . در شمارِ... . دو تن که مشمول یک حکم باشند : چو در گنبدی هم صف مردگانی ز گنبد برون آ، بقایی طلب کن .خاقانی .
-
reneging
ترک صف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خروج از صف قبل از رسیدن نوبت
-
stable queue
صف باثبات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] صفی که طول آن از اندازۀ مشخصی بیشتر نمیشود
-
queueing
صفبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] فرایند ایجاد تأخیر در یک کنش تا پیدایش وضعیت مطلوب، مانند در صف قرار دادن درخواست تماس تا آزاد شدن خط
-
persistent queue
صف فزاینده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] صفی که ورود به آن بیشتر از خروج از آن است و درنتیجه بهتدریج طول آن افزایش مییابد
-
balking
صفگریزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] امتناع مسافر یا راننده از ورود به صف
-
صف آشوب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) دلاور.
-
صف زدن
فرهنگ فارسی معین
(صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صف کشیدن .
-
صف شکستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پراکنده کردن صف (دشمن ).
-
صف آرا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که صف سربازان را آرایش دهد.