کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفبندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفبندی
مترادف و متضاد
رویارویی، صفآرایی
فعل
بن گذشته: صفبندی کرد
بن حال: صفبندی کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
queueing
صفبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] فرایند ایجاد تأخیر در یک کنش تا پیدایش وضعیت مطلوب، مانند در صف قرار دادن درخواست تماس تا آزاد شدن خط
-
واژههای مشابه
-
صف بندی
لغتنامه دهخدا
صف بندی . [ ص َ ب َ ] (حامص مرکب ) رده بندی . صف سازی . صف آرائی . به صف درآمدن سپاهی یا نمازگزاران یا کسان یا چیزهای دیگر.
-
صف
واژگان مترادف و متضاد
خط، رج، رجه، رده، ردیف، رسته، طبقه، قطار، کلاس
-
صف
فرهنگ واژههای سره
رسته
-
queue
صف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] مجموعهای از برخوانیها که در نوبت پردازش قرار میگیرند
-
صف
فرهنگ فارسی معین
(صَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رده ، رج ، هر چیزی که با نظم و ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد. 2 - گروه ، دسته . 3 - ردیف ، مرتبه . 4 - سورة شصت و یکم از قرآن کریم . 5 - جنگ . ج . صفوف .
-
صف
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) ایوان خانه و دالان ، صفه .
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و یکمین از قرآن . مدنیه پس از ممتحنه و پیش از جمعه و آن چهارده آیت است . اول آن : سبح ﷲ ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم .
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (اِخ ) ضیعه ای است در معرة که سیف الدولة آن را به متنبی به اقطاع داد و او از آنجابه دمشق و از دمشق به مصر گریخت . (معجم البلدان ).
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده . ج ، صُفوف . (منتهی الارب ). رسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (السامی ). حَصیر. (منتهی الارب ). حِلاق . (منتهی الارب ). سِکاک . (منتهی الارب ). نخ . (صحاح الفرس ) : صف دشمن ترا ناستد پی...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع مص ) در صف جنگ و جز آن ایستاده کردن قوم را. (منتهی الارب ). رسته کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || صفه ساختن زین را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || گوشت در سیخ کشیدن . (منتهی الارب ). گوشت تنک باز کردن تا بریا...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص ُف ف ] (ع اِ) ایوان خانه و دالان . (غیاث اللغات ). رجوع به صفه شود.
-
صف
دیکشنری عربی به فارسی
ارايه , رديف ستون , ستون بندي , رديف درخت , سطر , رديف
-
صف
دیکشنری عربی به فارسی
شرح دادن , وصف کردن , تسويه کردن , حساب را واريز کردن , برچيدن , از بين بردن , مايع کردن , بصورت نقدينه دراوردن , سهام , تجويز کردن , نسخه نوشتن , تعيين کردن