کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) عمه ٔ پیغمبر. رجوع به صفیه دختر عبدالمطلب شود.
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) قرشیه . رجوع به صفیه دختر عبدالمطلب ... شود.
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) وی از مشاهیر محدثات است و به «ست الشام » شهرت یافت . دختر امام مجدالدین احمدبن محمد ازدی است . وی به سال 647 متولد شد و عمر خود را بتدریس حدیث و زهد و تقوی گذرانده و به سال 704 هَ . ق . عازم حج گردید و در مدینه ٔ منوره درگ...
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) وی یکی از مشاهیر محدثات و دختر یاقوت بن عبداﷲالحبشی و از شیوخ امام سیوطی بشمار میرود. به سال 804 هَ . ق . تولد یافت . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث صفی . ج ، صفیات . رجوع به صفی شود. || خرمابن بسیار بار. || ناقه ٔ بسیار شیر. || گزیده از غنیمت . ج ، صفایا. (منتهی الارب ). || آنچه برگزیند رئیس لشکر از غنیمت پیش از آنکه قسمت کنند از برای خود. ج ، صفایا. (مهذب ...
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ] (اِخ ) دختر حُیَّی بن اخطب و یکی از ازواج مطهره ٔ حضرت نبوی است . اصلاً از بنی اسرائیل و اسرای خیبر و زوجه ٔ کنانةبن الحقیق بود و در فتح خیبر حضرت پیغمبر او را گرفته و آزاد کرد و بزمره ٔ ازواج درآورد. (قاموس الاعلام ترکی ). مؤلف ...
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص ُ ف َی ْ ی َ ] (ع اِ) اول ایام سرما. (منتهی الارب ).
-
صفیه سلطان
لغتنامه دهخدا
صفیه سلطان . [ ص َ فی ی َ س ُ ] (اِخ ) یکی از زوجات سلطان مرادخان ثالث و والده ٔ سلطان محمدخان ثالث است . از زنان بسیار زیبا و خردمند بود و مدتها میل شدید پادشاه را بخود جلب کرد و در زمان وی و هم در زمان فرزنداو نفوذ و اهمیت بسیار داشت . (قاموس الاعل...
-
حزیز صفیة
لغتنامه دهخدا
حزیز صفیة. [ ح َ زِ ص َ فی ْ ی َ ] (اِخ ) موضعی است . || آبی است بنی اسد را. (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
سفیه
واژگان مترادف و متضاد
ابله، احمق، بله، بیشعور، بیعقل، خل، کانا، کمخرد، کمشعور، کمعقل، کمهوش، کودن، نادان ≠ عاقل
-
سفیح
لغتنامه دهخدا
سفیح . [ س َ ] (ع اِ) گلیم گنده . || تیری است از تیرهای قمار که نصیبی ندارد. || جوال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سفیح
لغتنامه دهخدا
سفیح . [ س ُ ] (اِ) قسمی گندم که در بیجار زراعت میشود. (یادداشت مؤلف ).
-
سفیه
لغتنامه دهخدا
سفیه . [ س َ ] (ع ص ) نادان و کم عقل . (غیاث ) (آنندراج ). نادان . ج ، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن . لبیبی .مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر. ناصرخ...
-
سفیه
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نادان . 2 - احمق . 3 - ابله .
-
صفیح
لغتنامه دهخدا
صفیح . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) آسمان یا آسمان بالائین . (منتهی الارب ). || روی پهناور از هر چیزی . (منتهی الارب ). وجه کل شی ٔ عریض . (اقرب الموارد). || پوست روی . (مهذب الاسماء). || تخته ٔ در. ج ، صفایح . || سنگ پهن . (مهذب الاسماء).