کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفیر
/safir/
معنی
۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.
٢. سوت.
٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.
〈 صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.
〈 صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. صدا زدن.
۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ سوت کشیدن: ◻︎ اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری: ۹).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آواز، آوا، بانگ، سوت، صوت، فریاد
۲. هتک
فعل
بن گذشته: صفیر زد
بن حال: صفیر زن
دیکشنری
scream, screech
-
جستوجوی دقیق
-
صفیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آواز، آوا، بانگ، سوت، صوت، فریاد ۲. هتک
-
صفیر
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.)1 - بانگ و فریاد. 2 - سوت .
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است . (منتهی الارب ). آواز طائران و این معرب سبیل است . (غیاث اللغات ). سوت . هشتک . شاه فوت : بلبل بشاخ سرو برآرد همی صفیرماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر. منوچهری .درخت و مرغ شدند از پی تو باغ بباغ یک...
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ ] (عبری ، اِ) علامت استهزا و ریشخند است . (حزقیال 27:36، کتاب میکاه 6:16) (قاموس کتاب مقدس ). || علامت ندا نمودن و خواندن است . (اشعیا 5:26 و 7:18، زکریا10:8) (قاموس کتاب مقدس ). || یکی از الفاظی است که افاده ٔ تحقیر نماید. (ایوب 27:23، ا...
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ] (اِخ ) نام وی شمشاد و از مردم قم است . از اوست :دلم را باز ده پیش تو بیکارست می دانم ترا زین جنس بیمقدار بسیارست می دانم .دور نئی که تا کنم شکوه ز درددوریت آه که میکشد مرا هجر تو در حضور تو.(آتشکده ٔ آذرذیل شعرای قم ) (قاموس الاعلام ترکی...
-
صفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] safir ۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.٢. سوت.٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.〈 صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.〈 صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صدا زدن.۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ ...
-
صفیر
دیکشنری فارسی به عربی
صافرة , فخم
-
واژههای مشابه
-
هم صفیر
لغتنامه دهخدا
هم صفیر. [ هََ ص َ ] (ص مرکب ) هم صدا. دو مرغ که با هم آواز خوانند : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماهم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.صائب .
-
صفیر برآوردن
لغتنامه دهخدا
صفیر برآوردن . [ ص َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . سوت کشیدن . مُکاء. بشخولیدن . شخولیدن .
-
صفیر زدن
لغتنامه دهخدا
صفیر زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . مکاء : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست . منوچهری .گر شیرخواره لاله ٔ سرخس...
-
صفیر کشیدن
لغتنامه دهخدا
صفیر کشیدن . [ ص َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . سوت کشیدن . || کنایه از رسوا و ذلیل نمودن . (آنندراج ). سوت کشیدن بعلامت تحقیر : در چمن هرگه به او همراه می بیند مرااز پس سر چون رقیبان می کشد بلبل صفیر.سلیم (از آنندراج ).
-
حرف صفیر
لغتنامه دهخدا
حرف صفیر. [ ح َ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف صفیره شود.
-
جرجس صفیر
لغتنامه دهخدا
جرجس صفیر. [ ج ِ ج ِ ص َ ] (اِخ )جرجس بن پطرس بن سمعان بن یوسف ، کشیش بود و در مزرعه کفردبیان در لبنان بدنیا آمد و بیش از هشتاد سال عمر کرد و در مسقطالرأس خود درگذشت . او راست : 1- الکنیسةالجامعة. 2- الفلسفة. مختصر المنطق . 3- اصل الانسان و الکائنات...
-
حروف صفیر
لغتنامه دهخدا
حروف صفیر. [ ح ُ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروفی که هنگام تلفظ آنها صدای صفیر از دهان شنیده شود. رجوع به حروف صفیره شود.