کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفعه
/saf 'e/
معنی
سیلی؛ پسگردنی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفعَة] [قدیمی] saf 'e سیلی؛ پسگردنی.
-
واژههای مشابه
-
صفعة
لغتنامه دهخدا
صفعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) واحد صفع است : تا شد از ضرب صفعه و سیلی گردن شیرخوارگان نیلی . سعدی .رجوع به صفع شود.
-
صفعة
دیکشنری عربی به فارسی
باکف دست زدن , سيلي , تودهني , ضربت , ضربت سريع , صداي چلب چلوپ , سيلي زدن , تپانچه زدن , زدن , ماچ , صداي سيلي يا شلا ق , مزه , طعم , چشيدن مختصر , باصدا غذاخوردن , ماچ صدادارکردن , مزه مخصوصي داشتن , کف دستي زدن , کتک زدن , کاملا , يکراست
-
واژههای همآوا
-
سفاح
واژگان مترادف و متضاد
۱. خونریز، سفاک ≠ عطوف، باعاطفه، رحیم ۲. بخشنده ≠ لئیم ۳. سخنور، فصیح
-
سفاح
واژگان مترادف و متضاد
۱. زنا ۲. رابطه نامشروع
-
سفاح
لغتنامه دهخدا
سفاح . [ س َف ْ فا ] (ع ص ) مرد بسیارعطا و فصیح و قادر بر سخن . (غیاث ) (آنندراج )(منتهی الارب ). آنکه قادر باشد بر سخن گفتن . (مهذب الاسماء). || خونریز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خونریزنده . سفاک . (مهذب الاسماء).
-
سفاح
لغتنامه دهخدا
سفاح . [ س َف ْفا ] (اِخ ) رجوع به عبداﷲبن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس شود.
-
سفاح
لغتنامه دهخدا
سفاح . [ س ِ ] (ع مص ) زنا کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). با کسی زنا کردن . (المصادر زوزنی ) : چنانکه اگر بعضی از آن اقوال و تقریر جاری مجری بازی و مزاح میشود و نازل منزل هزل و سفاح میگردد. (ترجمه ٔ تاریخ محاسن اصفهان )...
-
سفاه
لغتنامه دهخدا
سفاه . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) جمع سفیه . رجوع به سفیه شود.
-
سفاح
فرهنگ فارسی معین
(سَ فّ) [ ع . ] (ص .) 1 - خونریز. 2 - بسیار بخشنده . 3 - فصیح ، سخنور.
-
صفاح
لغتنامه دهخدا
صفاح . [ ] (اِخ ) ابن عبدمناة الشاعر از بنی کلیب بن حبشیةبن سلول از بطون خزاعة است . (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 332).
-
صفاح
لغتنامه دهخدا
صفاح . [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صفح . غفار. صفوح . عفوّ. درگذرنده ٔ گناه . بخشنده ٔ جرم . آمرزگار.
-
صفاح
لغتنامه دهخدا
صفاح . [ ص ِ ] (اِخ ) قومهااند در سرحد نعمان . (منتهی الارب ).