کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفرا بر سر زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:- آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری .- آه...
-
بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: var] bar ۱. ضلع خارجی بنا یا زمین که بهطرف خیابان است: بَرِ شرقی بنا.۲. بغل؛ آغوش: یکدیگر را در بَر گرفتند.۳. [قدیمی] تن؛ اندام: جامه را در بر کرد.۴. [قدیمی] سینه.۵. [قدیمی] پهلو.۶. [قدیمی] لبه؛ کنار.〈 بر زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، ...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (برهان ). مقابل زیر. بر برای استعلاست و بر زبر و بر بالای و بر روی و امثال آن غلط نباشد و قد...
-
drop by
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر زدن، بکسی سر زدن
-
سر بر زدن
واژگان مترادف و متضاد
سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن (خورشید و ) ≠ غروب کردن
-
سر بر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ زَ دَ)(مص ل .) 1 - روییدن . 2 - آشکار شدن . 3 - طلوع کردن .
-
تاج بر سر زدن
لغتنامه دهخدا
تاج بر سر زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تاج بر سر نهادن . تاج پوشیدن . تاج برگذاشتن . (مجموعه ٔ مترادفات ) : می گذارم سر بخاک درگهش تاج را بر فرق شاهان میزنم . تنها (از مجموعه ٔ مترادفات ).رجوع به تاج پوشیده و تاج بر سر نهادن شود.
-
سر بر زمین زدن
لغتنامه دهخدا
سر بر زمین زدن . [ س َ ب َ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سجده کردن . (آنندراج ).
-
سر بر کمر زدن
لغتنامه دهخدا
سر بر کمر زدن . [ س َ ب َ ک َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیوانه شدن و سودایی گردیدن . (برهان ) (انجمن آرا).
-
سر زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. روییدن، سبزشدن، سر برآوردن ۲. برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ≠ افول کردن، غروب کردن ۳. دیدن کردن، بازدید کردن ۴. ناگهانی به جایی واردشدن
-
سر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص ل .) 1 - روییدن گیاه از خاک . 2 - طلوع کردن آفتاب . 3 - به احوالپرسی کسی رفتن . 4 - وارسی کردن .
-
سر زدن
لغتنامه دهخدا
سر زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || گردن زدن . (برهان ) (جهانگیری ). سر بریدن . (آنندراج ). کشتن : که ما بی گناهیم از رهزنی اگر بخشش آری اگر سر زنی . فردوسی .وز آنجا به نوش آذر اندر شدندرد و هیربد را همه سر ز...
-
بر زدن
واژگان مترادف و متضاد
خیره شدن، مستقیمنگاه کردن، زل زدن
-
بر زدن
واژگان مترادف و متضاد
قاطی کردن(ورقبازی)