کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفح
/safh/
معنی
۱. رو برگرداندن؛ اعراض کردن.
۲. درگذشتن از گناه کسی.
۳. (اسم) کنارۀ هر چیزی؛ جانب.
۴. (اسم) کنار و پهلوی شخص.
۵. (اسم) رخسار.
۶. (اسم) پهنای شمشیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفح
فرهنگ فارسی معین
(صَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درگذشتن از گناه کسی . 2 - روی گردانیدن . 3 - (اِ.) طرف و کنارة چیزی .
-
صفح
لغتنامه دهخدا
صفح . [ ص َ ] (اِخ ) نام مردی است از بنی کلب . (منتهی الارب ).
-
صفح
لغتنامه دهخدا
صفح . [ ص َ ] (ع اِ) کناره ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). || پهلوی مردم . || رخسار مردم . یقال : نظر الیه بصفح وجهه ؛ ای بعرض وجهه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || رخسار شمشیر وپهنای آن . || پهنای هر چیزی . (منتهی الارب ). پهنا. || صفح الجبل ؛ بن کوه...
-
صفح
لغتنامه دهخدا
صفح . [ ص َ ف َ ] (ع اِ) پهنا، یقال : فی جبهته صفح ؛ ای عرض فاحش . (منتهی الارب ).
-
صفح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: صِفاح] [قدیمی] safh ۱. رو برگرداندن؛ اعراض کردن.۲. درگذشتن از گناه کسی.۳. (اسم) کنارۀ هر چیزی؛ جانب.۴. (اسم) کنار و پهلوی شخص.۵. (اسم) رخسار.۶. (اسم) پهنای شمشیر.
-
واژههای مشابه
-
صَّفْحَ
فرهنگ واژگان قرآن
گذشت کردن - ناديده گرفتن- صفحه (در معناي "صفح "روي خوش نشان دادن نيز مستتر است. پس معناي صفحت عنه اين است که علاوه بر اينکه او را عفو کردم روي خوش هم به او نشان دادم ، و يا اين است که من صفحه روي او را ديدم در حالي که به روي خود نياوردم ، و يا اين اس...
-
صفح بنی الهزهاز
لغتنامه دهخدا
صفح بنی الهزهاز. [ ص َ ح ُ ب َ ؟ ] (اِخ ) ناحیتی است از نواحی جزیره ٔ خضراء به اندلس . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
سفه
واژگان مترادف و متضاد
نادانی، کمخردی، بلاهت
-
صفه
واژگان مترادف و متضاد
ایوان، تالار، سکو، شاهنشین، هشتی
-
صفه
فرهنگ واژههای سره
ستاوند
-
سفح
لغتنامه دهخدا
سفح . [ س َ ] (ع مص ) ریختن خون و آب و اشک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ریزانیدن آب و جز آن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خون ریختن . (دهار). || (اِ) دامن کوه . (دهار). روی کوه یا بن کوه . (آنندراج ). روی کوه یا بن کوه...
-
سفه
لغتنامه دهخدا
سفه . [ س َ ف َه ْ ] (ع اِمص ) سبکی عقل و نادانی . (غیاث ). سبک خردی . ناخردمندی . (زمخشری ). سبکی عقل یا بی خردی . ضد حلم و نادانی . (آنندراج ) : او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت حکمت سفه شده ست و سعادت شفا شده ست . ناصرخسرو.نه من قرین وجودم سفه بو...
-
سفه
لغتنامه دهخدا
سفه . [ س َ ف َه ْ ] (ع مص )بر بیخردی انگیختن نفس خود را یا منسوب به سفاهت کردن . || هلاک و تباه گردانیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || زود برآمدن خون از زخم سنان و خشک گردیدن . (آنندراج ). || بسیار خوردن شراب را و سیر نشدن . (آنندراج ) (از اقرب ال...