کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفا زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفا زدن
معنی
(صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خوش باد گفتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفا زدن
فرهنگ فارسی معین
(صَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خوش باد گفتن .
-
صفا زدن
لغتنامه دهخدا
صفا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صلا زدن . خوش باش زدن . خوش باد زدن : دامنی بر آتش گل چون صبا باید زدن سیرچشمان گلستان را صفا باید زدن .میرزا رضی دانش (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
صَفّاً
فرهنگ واژگان قرآن
صف - صفي وصف نشدني ( اگر مفعولٌ فیه واقع شده باشد)
-
آب صفا
فرهنگ واژههای سره
آب یک رنگ
-
بی صفا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisafā ۱. بیطراوت.۲. کدر.۳. بیاخلاص: ◻︎ تشنه بر خاک گرم مردن به / کآب سقایِ بیصفا خوردن (سعدی۲: ۷۰۷).
-
صفا دادن
فرهنگ فارسی معین
(صَ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - طراوت دادن . 2 - تراشیدن موی صورت .
-
صفا داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پاک و بی غش بودن . 2 - زنده دل بودن .
-
صفا کردن
فرهنگ فارسی معین
(صَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - آشتی کردن . 2 - عیش و عشرت کردن .
-
شمعون صفا
لغتنامه دهخدا
شمعون صفا. [ ش َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) شمعون الصفا. شمعون . پسر یونا یکی از دوازده حواری عیسی علیه السلام و ذکران او 22 اکتبر است . (یادداشت مؤلف ). یکی از دوازده نفر حواریون حضرت عیسی (ع ). (از حبیب السیر چ سنگی ص 51 و 52 و 53 و 181ج 1). رجوع به شمعون و...
-
صفا آوردن
لغتنامه دهخدا
صفا آوردن . [ ص َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرم ساختن .شادمان کردن با مقدم خود : رسیدن گل و نسرین بخیر و خوبی بادبنفشه شادوش آمد، سمن صفا آورد. حافظ.صفا آوردید؛ خوش آمدید. باقدوم خود ما را خرسند کردید.
-
صفا دادن
لغتنامه دهخدا
صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن . معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن : به خردی بخورد از بزرگان قفاخدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی . || پاکیزه کردن ...
-
صفا داشتن
لغتنامه دهخدا
صفا داشتن . [ص َ ت َ] (مص مرکب ) مهربانی داشتن . اخلاص داشتن . صمیمی بودن : چرا با دل من صفایی ندارداگر درد امشب بلایی ندارد. صائب (از آنندراج ). || جلا داشتن . شفاف بودن . روشنی داشتن : شوم گر خاک ره درگرد من رو می توان دیدن ز بس آب و گلم بر یاد رخس...
-
صفا کردن
لغتنامه دهخدا
صفا کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن . صلح کردن با : آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم . حافظ.بیار باده و آماده ساز مجلس عیش که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست . عرفی (از آنندراج ).کاش آن شوخ جفاپیشه وفا...
-
باب صفا
لغتنامه دهخدا
باب صفا. [ ب ِ ص َ ] (اِخ ) یکی از چهار در مسجد حرام به مکه ٔمعظمه : .. و مسجد حرام را چهار در است : باب بنی شیبه بر طرف عراقی است و مایل شمال و باب صفا مایل بطرف مغرب ... (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 5).