کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابن صفار
لغتنامه دهخدا
ابن صفار. [ اِ ن ُ ص َف ْ فا ] (اِخ ) کنیت چند تن از دانشمندان ریاضی و جزآن : 1 - ابوالقاسم احمدبن عبداﷲ قرطبی ریاضی . او درقرطبه تدریس علوم ریاضیه میکرد و در فتنه که بدانجاافتاد بدانیه در ساحل شرقی اندلس پناهید و تا آخر عمر بدانجا ببود. او راست کتاب...
-
حسین صفار
لغتنامه دهخدا
حسین صفار. [ ح ُ س َ ن ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابن شاذویه قمی صحاف صفار. کتاب حدیث و کتاب اسماء امیرالمؤمنین دارد. (ذریعه ج 2 ص 64 و ج 6 ص 324).
-
زاهد صفار
لغتنامه دهخدا
زاهد صفار. [ هَِ دِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابراهیم بن اسماعیل بن اسحاق وی را در مرو ملاقات کرده و جد وی اسحاق (ابونصر صفار) ادیب لغوی و شاعر متوفی در 405 هَ. ق . است (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 229).
-
قاسم صفار
لغتنامه دهخدا
قاسم صفار. [ س ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن سلیمان انصاری بطلمیوسی ، مشهور به صفار. از علماء نحو و ادب است از تألیفات او شرحی است بر کتاب سیبویه (شرح کتاب سیبویه ) که گفته اند آن بهترین شروح آن کتاب است . در آن شرح بیشتر نظریات شلوبین را ر...
-
لیث صفار
لغتنامه دهخدا
لیث صفار.[ ل َ ث ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) رجوع به لیث بن معدل شود.
-
حسن صفار
لغتنامه دهخدا
حسن صفار. [ ح َ س َ ن ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) ابن فرخ قمی . درگذشته ٔ 290هَ . ق . او راست : بصائرالدرجات . (ذریعه ج 3 ص 124).
-
واژههای همآوا
-
سفار
لغتنامه دهخدا
سفار. [ س ِ ] (ع اِ) مهار یا چرم یا آهن که بر پشت بینی استر نهند چنانکه حکمت مر اسب را. اسفرة و سفر و سفائر، جمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آهن که بر بینی اشتر نهند چنانکه حکمة بر دهن اسب . ج ، سُفُر. (مهذب الاسماء).
-
سفار
لغتنامه دهخدا
سفار. [ س ُ ] (اِ) مخفف سوفار است . (آنندراج ). رجوع به سوفار شود.
-
ثفار
لغتنامه دهخدا
ثفار. [ ث َف ْ فا ] (ع ص ، اِ) پاردم گر.
-
جستوجو در متن
-
مسگر
دیکشنری فارسی به عربی
صفار
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) صفار. رجوع به خالدبن یزید صفار شود.
-
رویگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ruygar مسگر؛ صفار؛ سفیدگر.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن صفار احمدبن عبداﷲ قرطبی . رجوع به احمدبن عبداﷲبن عمر و ابن صفار شود.