کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ملکی صفات
لغتنامه دهخدا
ملکی صفات . [م َ ل َ ص ِ ] (ص مرکب ) فرشته خو. (آنندراج ). نیک نهاد. آنکه نهاد وی مانند فرشته باشد. (از ناظم الاطباء).
-
امهات صفات
لغتنامه دهخدا
امهات صفات . [ اُم ْ م َ ت ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنرااسمای ذاتی هم میگویند و آن صفات سبعه اند، اول حیات که آنرا امام الصفات گویند. دوم علم . سوم قدرت . چهارم ارادت . پنجم سمع. ششم بصر. هفتم کلام . (آنندراج ).
-
تنسیق صفات
لغتنامه دهخدا
تنسیق صفات . [ ت َ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از آنکه متکلم موصوف واحد را صفات متعدد بیان نماید خواه به استقلال ...:خداوند بخشنده ٔ دستگیرکریم خطابخش پوزش پذیر.و خواه به اعتبار متعلقات ...:یاقوت لبا لعل رخا غنچه دهاناشمشادقدا سیم بر...
-
خجسته صفات
لغتنامه دهخدا
خجسته صفات . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ص ِ ] (ص مرکب ) فرخنده صفات .واجد صفات برگزیده . صاحب صفات نکو. نکوسیر. خوش صفت : ببهانه ٔ ملاقات برادر خجسته صفات ... از والده ٔ سفر حاصل کرد. (از حبیب السیر چ 1 ج 3 جزو 324).
-
خوش صفات
لغتنامه دهخدا
خوش صفات . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ِ ] (ص مرکب ) آنکه صفت خوب دارد. با صفات نکو : ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز تست ای خوش صفات .مولوی .
-
توصیف صفات اختصاصی
دیکشنری فارسی به عربی
تمثيل
-
واجد صفات انسانی شدن
دیکشنری فارسی به عربی
انس
-
اخلاق و صفات
فرهنگ گنجواژه
خصوصیات روحی.
-
افعال و صفات
فرهنگ گنجواژه
اعمال.
-
عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است
دیکشنری فارسی به عربی
جين
-
هورمون های جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی در مرد (مثل ریش و صدا) می شوند
دیکشنری فارسی به عربی
هرمون التذکير
-
واژههای همآوا
-
سفاة
لغتنامه دهخدا
سفاة. [س ِ ] (ع اِ) خاک . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ).
-
سفعة
لغتنامه دهخدا
سفعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) چشم و چشم زخم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اثر دیو و پری و از این معنی است : به سفعة من الشیطان . || برگردیدگی گونه . (از اقرب الموارد).
-
سفعة
لغتنامه دهخدا
سفعة. [ س ُ ع َ ] (ع اِ) یکدانه حنظل . || آنچه در آثاردار از سرگین یا خاکستر یا خاکروبه تو بر تو نشسته مخالف رنگ زمین نماید. || سیاهی که بسرخی زند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سیاهی سر رخ زن (؟). (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
صفعة
لغتنامه دهخدا
صفعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) واحد صفع است : تا شد از ضرب صفعه و سیلی گردن شیرخوارگان نیلی . سعدی .رجوع به صفع شود.