کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دخلل
لغتنامه دهخدا
دخلل . [ دُ ل ُ / ل َ ] (ع اِ) مرغیست تیره رنگ . || نیت مرد و مذهب و دل و نهانی آن : دخلل الرجل . || صفائی درون خم ؛ دخلل الحب . (منتهی الارب ).
-
صفاتی
لغتنامه دهخدا
صفاتی . [ ص ِ ] (اِخ ) (ملا...) از شعرائی است که حالا پیدا شده اند. این مطلع از اوست :بس که در سر هوس روی تو دارد دیده پشت [ خود ] بر من و رو سوی تو دارد دیده . (مجالس النفائس ص 79).و در ص 255 همین کتاب (ترجمه ٔ حکیم شاه محمد) این بیت را بدین صورت ثب...
-
صفا کردن
لغتنامه دهخدا
صفا کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن . صلح کردن با : آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم . حافظ.بیار باده و آماده ساز مجلس عیش که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست . عرفی (از آنندراج ).کاش آن شوخ جفاپیشه وفا...
-
خیره روی
لغتنامه دهخدا
خیره روی . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بی حیا. بی شرم . (آنندراج ). خیره رو : پرخدویی زشت خویی خیره رویی خربطی . سوزنی .برون تاخت خواهنده ٔ خیره روی نکوهیدن آغاز کردش بکوی . سعدی (بوستان ).صفائی بدست آر ای خیره روی که ننماید آیینه ٔ تیره روی .سعدی (بوستان ...
-
دیرالمحرق
لغتنامه دهخدا
دیرالمحرق . [ دَ رُل ْ م ُ ح َرْ رَ / رِ ] (اِخ )در مغرب رود نیل در مصر بر سر کوه در اوایل صعید واقع است جای با صفائی است نصرانیها آن را محترم میدارند و عقیده دارند که حضرت مسیح چون بمصر وارد گشت دراین محل سکونت گزید. (از معجم البلدان ). || دیری بمصر...
-
قباذیان
لغتنامه دهخدا
قباذیان . [ ق ُ ] (اِخ ) از نواحی بلخ است . (معجم البلدان ).موضعی است به بلخ . (منتهی الارب ). از نواحی بلخ است که بدان قراذیان نیز گویند. جائی است بسیار خرم و باصفا و دارای چشمه ٔ آبی است گوارا و مشهور. ابوالقاسم عبداﷲبن احمدبن محمود بلخی گوید: در ه...
-
پیکر گاو
لغتنامه دهخدا
پیکر گاو. [ پ َ / پ ِ ک َرِ ] (اِ مرکب ) جسم و کالبد گاو. || کنایه از صراحیی باشد بهیأت گاو. (برهان ). بمعنی صراحی و ظرفی که بصورت گاو ساخته باشند و در آن شراب خورند. قسمی قدح . کنایه از صراحیی که بصورت گاو ساخته باشند از چینی یا طلا و نقره ، چنانکه...
-
تیره رای
لغتنامه دهخدا
تیره رای . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدرای و ناراست و نادرست . (ناظم الاطباء). تیره مغز. تیره خرد. تاریک اندیشه : ببردش ورا هوش و دانش خدای مرا بی خرد یافت آن تیره رای . فردوسی .همان جهن و گرسیوز تیره رای که او برد پای سیاوش ز جای . فردوسی .هر کسی چیزی ه...
-
نراقی
لغتنامه دهخدا
نراقی . [ ن َ ] (اِخ ) احمد (حاجی ...) ابن حاج ملامهدی یا محمدمهدی ، معروف به نراقی . از اکابر دانشمندان و فقهای امامیه ٔ قرن سیزدهم هَ . ق . است . وی اشعار عرفانی فراوانی سروده است و در شعر «صفائی » تخلص کرده . مؤلف ریحانة الادب این تصانیف را بدو ن...
-
آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . مرآت . آئینه . آبگینه : آیینه عزیز شد بر ماچون نور گرفت و روشنائی . ناصرخسرو.هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری یعنی که نمودند در آیینه ٔ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری . (منسوب به خیام ).کور آیین...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) مکان بلندی است از کوه ابوقبیس ، بین آن و مسجدالحرام عرض وادی است که راه و بازار است . نصیب گوید : و بین الصفا والمروتین ذکرتکم بمختلف من بین ساع و موجف و عند طوافی قد ذکرتک ذکرةهی الموت بل کادت علی الموت تضعف ... (معجم البلدان ).و...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ص َ ] (ع مص ) روشنی . (منتهی الارب ). صافی شدن . (مصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پاک و بی غش و بی کدورت شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) پاکیزگی . (دهار). پاکی . مقابل کدورت ، مقابل تیرگی : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعی...
-
عدن
لغتنامه دهخدا
عدن . [ ع َ دَ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای مشهور عربستان واقع بر ساحل دریای هند از جانب یمن . منطقه ای است که تا حدودی کم آب است ، آب مشروب آنها از چشمه و رود تأمین میشود. وضع تجارتی خوبی دارد و محل تجمع تجار و مراکب هندی است . از محصولات آن قهوه اس...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نراقی و او احمدبن مهدی بن ابی ذر کاشانی نراقی متخلص به صفائی است . وی بحری مواج و استادی ماهر و عماد اکابر و ادیب و شاعر و از اکابر دین و عظماء مجتهدین و جامع اکثر علوم و خصوصاً اصول و فقه و ریاضی و نجوم و مردی بزرگ و عظیم الج...
-
ساتی بیگ
لغتنامه دهخدا
ساتی بیگ . [ ب َ ] (اِخ ) دختر اولجاتیو و خواهر ابوسعید ایلخان مغول ، و از زنان نامدار ایران در قرن هشتم ، و پانزدهمین و آخرین تن از ایلخانان مغول در ایران است . در اوایل سلطنت ابوسعید امرا طغیان کردند و چون این فتنه را امیرچوپان سردار مقتدر و متنفذ ...