کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اِخ ) احمد نراقی . رجوع به احمد نراقی ... شود.
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اِخ ) اندجانی . رجوع به صفائی شود.
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اِخ ) جوانی ساده بود اما بصحبت جوانان شعف تمام داشت و از جمله چیزهائی که منافی طبع ساده ٔ او از او زائیده شده این بیت است :می نماید گاه جولان نعل شبرنگش به چشم چون مه نو کز نظر سازند مردم غایبش .درسمرقند فوت شد. (مجالس النفائس ص 48)....
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اِخ ) محمد صفی بن میرزا شرف الدین وفائی . وی یکی از شعرای ایران و از مردم قم است . و به هندوستان رفت و مدتی در لکنهو در خدمت نواب آصف الدوله بهادر گذراند و با دختر میرزا علی خان برادر نواب سالار جنگ ازدواج کرد و بخاطر این وصلت بمصائب...
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اِخ ) مصطفی افندی . وی از شعرای عثمانی و از مردم استانبول است و در دفتر دیوان همایون پرورش یافت و به مأموریت های متعدد رفت و به سال 1196 درگذشت . اشعار فراوانی دارد و او راست : تذکره ٔ شعرا از تاریخ 1050 تا 1133. (از قاموس الاعلام ت...
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی خراسان میباشد و از احبای مولانا جامی است . ازوست :سوختم چندانکه برتن نیست دیگر جای داغ بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
واژههای مشابه
-
صفائی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
صفائی اصفهانی . [ ص َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) هدایت در مجمع الفصحاء آرد: نام وی ملامحمد و از معاصران مجرد، در سیاق و موسیقی ماهر و در نگارش نسخش قدرتی کامل ظاهر بوده گاهی نظمی نیز می سرود از این چند بیت از خیالاتش که پسندیده افتاد زیاده ندیدم :نماز دیگر ...
-
صفائی سینوبی
لغتنامه دهخدا
صفائی سینوبی . [ ص َ ی ِ ] (اِخ ) وی در اوائل کار سلطان سلیم قدیم درگذشت . او را دیوانی است . دو بیت از وی در زبدة الاشعار عبدالحی فائض آمده است . (کشف الظنون ).
-
صفائی کرمانی
لغتنامه دهخدا
صفائی کرمانی . [ ص َ ی ِ ک ِ] (اِخ ) (ملا...) گویند مردی نامراد است . از اوست :ز شوق مشت کمان ابروان عالمگیردمی ز خنده نیاید به یکدگر لب تیر.(مجالس النفائس ص 154).
-
صفائی یزدی
لغتنامه دهخدا
صفائی یزدی . [ ص َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) هدایت در مجمع الفصحاء آرد: نام وی میرزا محمدعلی و نویسنده ٔ صدر یزدی بود چندی هم خدمت نواب شاهزاده محمدعلی میرزا را کرده . در سفینه ای این ابیات بنام او دیده شد:لشکری آورد جنگ آور فزون از ده هزارسربسر با گرز آهن جم...
-
جستوجو در متن
-
نادرویشی
لغتنامه دهخدا
نادرویشی . [ دَرْ ] (حامص مرکب ) در تداول ، نارفاقتی . بی صفائی . ناتلنگی .
-
نادرویشی کردن
لغتنامه دهخدا
نادرویشی کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، نارفاقتی کردن . بی صفائی کردن . شرط رفاقت و صفا بجا نیاوردن .
-
خاطر شوراندن
لغتنامه دهخدا
خاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).