کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صغار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صغار
/saqār/
معنی
خوار شدن؛ خواری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صغار
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (ص .) جِ صغیر؛ خردان .
-
صغار
لغتنامه دهخدا
صغار. [ ص َ ] (ع مص ) خوار شدن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مصادر زوزنی ). || مائل به غروب شدن آفتاب . (منتهی الارب ). || (اِمص ) خواری . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). || کوچکی . (غیاث ...
-
صغار
لغتنامه دهخدا
صغار. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صغیر. (منتهی الارب ). مقابل کبار : خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار. منوچهری .بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب در این جهان دگربیعدد صغار و کبار. ناصرخسرو.همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش ...
-
صغار
لغتنامه دهخدا
صغار. [ ص ُ ] (ع ص ) خرد. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). صغیر. (اقرب الموارد).
-
صغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saqār خوار شدن؛ خواری.
-
صغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَغیر] [قدیمی] seqār = صغیر
-
واژههای مشابه
-
صَغَارٌ
فرهنگ واژگان قرآن
کوچک کردن - خفـّت - ذلت و خواری
-
صنوبر صغار
لغتنامه دهخدا
صنوبر صغار. [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ رِ ص ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صنوبرالصغار شود.
-
قاقله ٔ صغار
لغتنامه دهخدا
قاقله ٔ صغار. [ ق ُ ل َ / ل ِ ی ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و نیز آن را شُمشُر و شوشمر و خیربوا و هیل بوا و هال بواو هیل انثی به هندی گجراتی الایچی و چهونی الایچی نامند و آن ثمر نباتی است که در ملعیار در کوه موسوم به هیلی و نواحی آن بهم میرسد و د...
-
صغار السمک
دیکشنری عربی به فارسی
زاده , تخم , فرزند , حيوان نوزاد , جوان , گروه , گوشت سرخ کرده , برياني , سرخ کردن , روي اتش پختن , تهييج , سوزاندن
-
واژههای همآوا
-
سقار
لغتنامه دهخدا
سقار. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) کافر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه غیرمستحق لعنت را بسیار لعنت کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغگو. (منتهی الارب ).
-
صقار
لغتنامه دهخدا
صقار. [ ص َق ْ قا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه ، چرغدار. (دهار) (مهذب الاسماء). چرخ دار. || بسیار لعن کننده . || سخن چین . || کافر. || دوشاب فروش . (منتهی الارب ).
-
صقار
لغتنامه دهخدا
صقار. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صقر. رجوع به صقر شود.