کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرفه جویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صرفه جویی
/sarfejuy(')i/
معنی
اندازه نگه داشتن در خرج؛ دقت و توجه به اینکه چیزی زیادتر از حد لزوم صرف و خرج نشود؛ صرفهکاری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
economy, frugality, husbandry, prudence, retrenchment, saving, thrift, thriftiness
-
جستوجوی دقیق
-
صرفه جویی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) اندازه نگه داشتن ، از حد خارج نشدن .
-
صرفه جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] sarfejuy(')i اندازه نگه داشتن در خرج؛ دقت و توجه به اینکه چیزی زیادتر از حد لزوم صرف و خرج نشود؛ صرفهکاری.
-
صرفه جویی
دیکشنری فارسی به عربی
تدبير
-
واژههای مشابه
-
صرفة
لغتنامه دهخدا
صرفة. [ ص َ رَ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی مآب نزدیک به لقاء. گویند قبر یوشعبن نون بدان جا است . (معجم البلدان ).
-
صرفة
لغتنامه دهخدا
صرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب ). || فائده . سود. بهره : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه ده...
-
بی صرفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisarfe بینفع؛ بیفایده؛ بیهوده.
-
صرفه بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سود بردن . 2 - سبقت جستن .
-
صرفه داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فایده داشتن .
-
صرفه جو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص فا.) آن که در خرج کردن اندازه نگه دارد، مقتصد.
-
صرفه بردن
لغتنامه دهخدا
صرفه بردن . [ص َ ف َ / ف ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سبقت نمودن و پیشی گرفتن . (برهان ). پیشی گرفتن . (انجمن آرا) : ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما. حافظ.راه عشق ار چه کمینگاه کماندارانست هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا نبرد. حافظ.د...
-
صرفه داشتن
لغتنامه دهخدا
صرفه داشتن . [ ص َ ف َ / ف ِ ت َ ] (مص مرکب ) فائده داشتن . سود داشتن . رجوع به صرفه شود.
-
صرفه بر
لغتنامه دهخدا
صرفه بر. [ ص َ ف َ / ف ِ ب َ ] (نف مرکب ) سودبر. صراف : هیچ دو جو کمتر است نقد زمانه صرفه بران را از این عیار چه خیزد.خاقانی .
-
صرفه جو
لغتنامه دهخدا
صرفه جو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) مقتصد. آنکه در خرج کردن اندازه نگاه دارد. پس اندازنده .
-
صرفه جوئی
لغتنامه دهخدا
صرفه جوئی . [ ص َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) در خرج اندازه نگاه داشتن . پول را بی جا خرج نکردن . اقتصاد. پس اندازی .