کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرع غش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صرع زده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) غشی .
-
صرع ستارگان
لغتنامه دهخدا
صرع ستارگان . [ ص َ ع ِ س ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از لرزش و چشمک زدن ستارگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). لرزش و چشمک ستارگان وقت صبح و غروب . (انجمن آرای ناصری ) : بر صرع ستارگان دم صبح ماند نفس فسونگران را.خاقانی .
-
صرع زده
لغتنامه دهخدا
صرع زده . [ ص َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . غشی . کسی که مبتلی بصرع و دارای بیماری صرع بود. (ناظم الاطباء). قطرب . (منتهی الارب ).
-
صرع دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) [قدیمی] sar'dār صرعی؛ مصروع؛ صرعزده.
-
بیماری صرع
دیکشنری فارسی به عربی
صرع
-
مبتلا به مرض صرع
دیکشنری فارسی به عربی
مصاب بالصرع
-
جستوجو در متن
-
غش
دیکشنری فارسی به عربی
اغماء , صرع , عقدة
-
غش
واژگان مترادف و متضاد
۱. اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی ۲. تزویر، تقلب ۳. پردهپوشی ۴. خیانت
-
غشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غش) [عربی. فارسی] [عامیانه] qaši مبتلا به صرع.
-
grand mal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بزرگ مال، صرع همراه با تشنج و غش
-
زار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پریشانحال، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار ۲. صرع، غش ۳. تضرع، زاری، فغان، ناله ۴. بیچاره، خوار، زبون
-
حمله
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش ۲. صرع، غش ۳. صولت ۴. اعتراض، انتقاد (شدید) ۵. حالت بحران، اختلال ناگهانی، ۶. ایست، سنکوب
-
اختناق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extenāq ۱. (سیاسی) ایجاد رعب و وحشت در جامعه از طرف حکومت برای جلوگیری از آزادی مردم.۲. خفه شدن؛ خفگی؛ خفقان.۳. خفه کردن.〈 اختناق رحم: (پزشکی) نوعی بیماری رحم که بهویژه در زنانی که حبس طمث دارند و بعضی زنان بیشوهر عارض م...
-
اغماء
لغتنامه دهخدا
اغماء. [اِ ] (ع مص ) بیهوش گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حالت بی حسی بر شخص عارض شدن و بصیغه ٔ مجهول استعمال شود: اغمی علی المریض ؛ عرض له ما وقف به حسه . (از اقرب الموارد). بی هوش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و فی الحدیث : «قال...